پارت²"عشق اجباری"
پارت²"عشق اجباری"
که یهو...
سرم گیج رفت و داشتم از ساختمون میفتادم پایین که حس کردم یه چیزی منو گرفته بالا رو نگاه کردم دیدم که یک پسر خوشگل(خاک تو سرت داری میمیری به چی فکر میکنی)منو گرفته
منم که داشتم گریه میکردم که من کشید بالا و هردوتامون پخش زمین شدیم
داشتم گریه میکردم که یهو بلند شد نشست و یه سیلی محکم به صورتم زد جا خوردم گفتم یک مرد غریبه به چه حقی داره منو میزنه
گریم بیشتر شدت گرفت که گفت:
🗣:هیچ میدونی داری چیکار میکنی فکر میکنی با این کارت همه چی درست میشه فکر نمیکنی پدر و مادرت ناراحت میشن
منم پوزخندی زدم و با حالت داد و گریه گفتم : به خاطر اوناس که دارم خودمو میکشم تو چی از زندگی من میدونی؟ اصلا به چه حقی منو میزنی
🗣:من...من...خیلی متاسفم فقط....
ا/ت: فقط چی؟هاااان؟بگو دیگه...
🗣:من....معذرت میخوام
ا/ت:که چی بشه؟!(با گریه شدید)
اون مرده تا خواست چیزی بگه چشام سیاهی رفت و افتادم و دیگه هیچی نمیفهمیدم
ویو ا/ت
چشامو باز کردم دیدم یه پرستار داره بهم سرم وصل میکنه
با حالت داد گفتم:تو کی هستی؟...اینجا کجاست؟...بزارید من برممممم
پرستار: خانم آروم باشید فشارخونتون خیلی کم بود نزدیک بود بمیرید به خاطر همین سرم وصل کردم الانم شما تو بیمارستانید یه آقایی شما رو آورد اینجا
حالا هم میشه اسمتونو بگید ما هیچ اطلاعاتی از شما نداریم
ا/ت: شین ا/ت هستم
پرستار:خیلی خب تکون نخورید وقتی سرمتون تموم شد مرخص میشید
تشکری کردم و اون رفت باز من موندم با تنهاییام میخواستم گریه کنم که اون پسره اومد تو و گفت:حالتون خوبه خانم؟
گفتم:بله بهترم ممنونم از لطفتون من رو ببخشید
گفت:اشکالی نداره خواهش میکنم تا وقتی که ترخیص بشید من اینجا هستم نگران نباشید
به عنوان تشکر سری تکون دادم و رفت...
تو ذهنم داشتم با خودم میگفتم که اونقدر بدبختم که یه پسر غریبه دلش به حالم سوخت
سرم تموم شد و....
ببخشید که دیر گذاشتم🥺✨️
حمایت میکنین؟🙈✨️
که یهو...
سرم گیج رفت و داشتم از ساختمون میفتادم پایین که حس کردم یه چیزی منو گرفته بالا رو نگاه کردم دیدم که یک پسر خوشگل(خاک تو سرت داری میمیری به چی فکر میکنی)منو گرفته
منم که داشتم گریه میکردم که من کشید بالا و هردوتامون پخش زمین شدیم
داشتم گریه میکردم که یهو بلند شد نشست و یه سیلی محکم به صورتم زد جا خوردم گفتم یک مرد غریبه به چه حقی داره منو میزنه
گریم بیشتر شدت گرفت که گفت:
🗣:هیچ میدونی داری چیکار میکنی فکر میکنی با این کارت همه چی درست میشه فکر نمیکنی پدر و مادرت ناراحت میشن
منم پوزخندی زدم و با حالت داد و گریه گفتم : به خاطر اوناس که دارم خودمو میکشم تو چی از زندگی من میدونی؟ اصلا به چه حقی منو میزنی
🗣:من...من...خیلی متاسفم فقط....
ا/ت: فقط چی؟هاااان؟بگو دیگه...
🗣:من....معذرت میخوام
ا/ت:که چی بشه؟!(با گریه شدید)
اون مرده تا خواست چیزی بگه چشام سیاهی رفت و افتادم و دیگه هیچی نمیفهمیدم
ویو ا/ت
چشامو باز کردم دیدم یه پرستار داره بهم سرم وصل میکنه
با حالت داد گفتم:تو کی هستی؟...اینجا کجاست؟...بزارید من برممممم
پرستار: خانم آروم باشید فشارخونتون خیلی کم بود نزدیک بود بمیرید به خاطر همین سرم وصل کردم الانم شما تو بیمارستانید یه آقایی شما رو آورد اینجا
حالا هم میشه اسمتونو بگید ما هیچ اطلاعاتی از شما نداریم
ا/ت: شین ا/ت هستم
پرستار:خیلی خب تکون نخورید وقتی سرمتون تموم شد مرخص میشید
تشکری کردم و اون رفت باز من موندم با تنهاییام میخواستم گریه کنم که اون پسره اومد تو و گفت:حالتون خوبه خانم؟
گفتم:بله بهترم ممنونم از لطفتون من رو ببخشید
گفت:اشکالی نداره خواهش میکنم تا وقتی که ترخیص بشید من اینجا هستم نگران نباشید
به عنوان تشکر سری تکون دادم و رفت...
تو ذهنم داشتم با خودم میگفتم که اونقدر بدبختم که یه پسر غریبه دلش به حالم سوخت
سرم تموم شد و....
ببخشید که دیر گذاشتم🥺✨️
حمایت میکنین؟🙈✨️
۲.۴k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.