٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت30-
(جانگهو رفت)
من:معذرت میخوام اگه دوستم باعث اذیتت شد
س.ی:نه خب اشکال نداره اونم مثل خودت بانمکه..
من:چی؟!:/
س.ی:هیچی بیا سوار شیم
من:اوکی
(سوار ماشین شدیم و راه افتاد
منم سرمو به پنجره تکیه دادم و خیره شدم به خیابون، ماشینها، مغازهها و...
تا اینکه خوابم برد)
من:(چشمامو باز میکنم و یه نگاه به اطرافم میندازم)رسیدیم؟!
س.ی:به بلاخره خواستین بیدار شین!
من:(همچنان اینکه چشمامو میمالم)شرمندهه
س.ی:نه اشکال نداره الان پاشو
من:باشه
(پیاده میشم و میبینم توی جنگلم!)
من:واوو چقد قشنگه اینجاا
س.ی:اره من خودم به شخصه عاشق این ویوعم..
من:(یه نگاه به عمارت میندازم)ولی خونتون به نظر قشنگتره
س.ی:(میخنده)اینو دیگه نمیدونم میتونی بری ببینی
من:نمیخوام..(سرمو میندازم پایین)
یعنی در واقع خجالت میکشم
س.ی:عوم بخاطر همین هیچکس تو دیدت نیست..
فرض کن خونه خالیه برو میتونی هم این اطرافو بگردی
من:واقعا هیچکس توی عمارت نیست؟!
س.ی:چرا هستن ولی توی اتاقاشونن بیرون نمیان
من:عا اوکی ممنون
(به سمت در سفید و طلایی رنگ عمارتشون حرکت کردم..
فکر کنم حیوونای جنگل کاری به این خونه ندارن چون هیچی بادیگارد نداشت تازه دیواراش آنچان هم امن نبود:|
ولی حیاط عمارت خودش شبیه جنگله از بس که بزرگهه://
اما یه درخت بیشتر نداره اونم رو گوشه نزدیک به ساختمون کاشته بودن..)
س.ی:نه انگار واقعا تحتتاثیر قرار گرفتی
من:{باخنده}خب عین داستاناس!
س.ی:اوکی راحت باش من میرم کنار درخت..
(سئویون همچنان اینکه سرش توی موبایلش بود سمت درخت رفت
منم با دهن باز به ادامهی آنالیز کردنم پرداختم..
چون درختی نداشت راحت میتونستی از این طرف تا اون طرف حیاط رو ببینی
وسط یه آبنما با طرح یه لوحی بود که نمیتونستم سردربیارم چیه
دور آبنما تا در بیرون و در ساختمون رو سنگفرش کرده بودن)
من:معذرت میخوام اگه دوستم باعث اذیتت شد
س.ی:نه خب اشکال نداره اونم مثل خودت بانمکه..
من:چی؟!:/
س.ی:هیچی بیا سوار شیم
من:اوکی
(سوار ماشین شدیم و راه افتاد
منم سرمو به پنجره تکیه دادم و خیره شدم به خیابون، ماشینها، مغازهها و...
تا اینکه خوابم برد)
من:(چشمامو باز میکنم و یه نگاه به اطرافم میندازم)رسیدیم؟!
س.ی:به بلاخره خواستین بیدار شین!
من:(همچنان اینکه چشمامو میمالم)شرمندهه
س.ی:نه اشکال نداره الان پاشو
من:باشه
(پیاده میشم و میبینم توی جنگلم!)
من:واوو چقد قشنگه اینجاا
س.ی:اره من خودم به شخصه عاشق این ویوعم..
من:(یه نگاه به عمارت میندازم)ولی خونتون به نظر قشنگتره
س.ی:(میخنده)اینو دیگه نمیدونم میتونی بری ببینی
من:نمیخوام..(سرمو میندازم پایین)
یعنی در واقع خجالت میکشم
س.ی:عوم بخاطر همین هیچکس تو دیدت نیست..
فرض کن خونه خالیه برو میتونی هم این اطرافو بگردی
من:واقعا هیچکس توی عمارت نیست؟!
س.ی:چرا هستن ولی توی اتاقاشونن بیرون نمیان
من:عا اوکی ممنون
(به سمت در سفید و طلایی رنگ عمارتشون حرکت کردم..
فکر کنم حیوونای جنگل کاری به این خونه ندارن چون هیچی بادیگارد نداشت تازه دیواراش آنچان هم امن نبود:|
ولی حیاط عمارت خودش شبیه جنگله از بس که بزرگهه://
اما یه درخت بیشتر نداره اونم رو گوشه نزدیک به ساختمون کاشته بودن..)
س.ی:نه انگار واقعا تحتتاثیر قرار گرفتی
من:{باخنده}خب عین داستاناس!
س.ی:اوکی راحت باش من میرم کنار درخت..
(سئویون همچنان اینکه سرش توی موبایلش بود سمت درخت رفت
منم با دهن باز به ادامهی آنالیز کردنم پرداختم..
چون درختی نداشت راحت میتونستی از این طرف تا اون طرف حیاط رو ببینی
وسط یه آبنما با طرح یه لوحی بود که نمیتونستم سردربیارم چیه
دور آبنما تا در بیرون و در ساختمون رو سنگفرش کرده بودن)
۵۱۹
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.