من زنی را می شناسم که هیچ گاه در انتظار ظهور دستی برای بر
من زنی را میشناسم که هیچگاه در انتظار ظهور دستی برای برآوردن آرزوهاش نماند،
خودش بلند شد،
یکتنه ایستاد و برای آرزوهای خودش آستین بالا زد و ذره ذره موفق شد.
من زنی را میشناسم
که هم ظریف بود، هم محکم،
هم تکیهگاه !
من زنی را میشناسم که هم کودکانه شیطنت میکرد، هم بالغانه مدیریت.
من زنی را میشناسم
که آرام بود .
هم درونی و هم بیرونی و متناسب با شرایط، درستترین حرفها را میزد و اصیلترین رفتارها را داشت.
من زنی را میشناسم
که سنگفرشهای یک خیابان معمولی با خیابانهای پاریس برایش فرقی نمیکرد..
و حال دلش با تابش آفتاب و تماشای گیاه و پرندهها و کتابها و موسیقی خوب میشد.
که برای حال خوب خودش میجنگید و لایههای زمخت عادت و روزمرگی را کنار میزد
و از لا به لای جزئیات ساده و دست و پاگیر حیات، دلپذیرترین دلخوشیها را برای خودش بیرون میکشید
و عمیقا ذوق میکرد.
من زنی را میشناسم که حضورش حال جهان را بهتر میکرد.
که عمیق بود و وسیع بود و با گیاهان و با آسمان و با اقیانوسهای آرام و در نوسان، نسبت داشت..
خودش بلند شد،
یکتنه ایستاد و برای آرزوهای خودش آستین بالا زد و ذره ذره موفق شد.
من زنی را میشناسم
که هم ظریف بود، هم محکم،
هم تکیهگاه !
من زنی را میشناسم که هم کودکانه شیطنت میکرد، هم بالغانه مدیریت.
من زنی را میشناسم
که آرام بود .
هم درونی و هم بیرونی و متناسب با شرایط، درستترین حرفها را میزد و اصیلترین رفتارها را داشت.
من زنی را میشناسم
که سنگفرشهای یک خیابان معمولی با خیابانهای پاریس برایش فرقی نمیکرد..
و حال دلش با تابش آفتاب و تماشای گیاه و پرندهها و کتابها و موسیقی خوب میشد.
که برای حال خوب خودش میجنگید و لایههای زمخت عادت و روزمرگی را کنار میزد
و از لا به لای جزئیات ساده و دست و پاگیر حیات، دلپذیرترین دلخوشیها را برای خودش بیرون میکشید
و عمیقا ذوق میکرد.
من زنی را میشناسم که حضورش حال جهان را بهتر میکرد.
که عمیق بود و وسیع بود و با گیاهان و با آسمان و با اقیانوسهای آرام و در نوسان، نسبت داشت..
۴.۷k
۱۸ دی ۱۴۰۳