عشق پنهان
عشق پنهان
part ¹⁰
چشمامو که باز کردم دیدم به یه جایی بسته شدم
یول:به به سلام(دختر عموی کوک)
یوری:عو.ضی ولم کن
یول:نه دیگه انقدر زود کجا میخوای بری
یوری:بزار برم دخترم(گریه)
یول:اوخی نه دیگه دخترتم پیش ماست
یوری:چی؟تروخدا بزلر ببینمش(گریه)
یول:نه نمیشه حالا هم دهنتو ببند(رفت)
یوری:خواهش میکنم دخترمو بیار(داد و گریه)
(ویو جونگکوک)
داشتم با یکی از مافیاها قرارداد میبستم که تلفن زنگ خورد
یول:سلام جونگکوک
جونگکوک:سلام بفرمائید
یول:اوه جونگکوک دختر عموتو نمیشناسی؟
جونگکوک:چی میخوای یول(سرد)
یول:اگه میخوای اون دختره ه.رزه رو ببینی بیا به این ادرسی که میگم
جونگکوک:چی داری میگی
یول:اها تازه دختر کوچولوتم پیش منه تنها بیا
جونگکوک:حرفتو باور نمیکنم
یول:صدای گریه دختر کوچولوت میاد اها تازه...
یوری:جونگکوک نجاتمون بده(گریه و داد)
یول:دیدی
جونگکوک:عو.ضی
یول:تنها بیا(قطع کرد)
سریع از جلسه اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم خیلی تند میرفتم سه بار نزدیک بود تصادف کنم بعدشم زنگ زدم به بقیه بچه ها و بامجرا رو بهشون گفتم که بلخره رسیدم و با بدن یوری مواجه شدم
یوری:جونگکوک(گریه و داد)
یول:اگه نزدیک تر بیای میکشمش
جونگکوک:یول ولش کن(داد)
یول:اگه نکنم چی؟
جونگکوک:اگه میخوای بمیری به کارت ادامه بده
یول میخواست چیزی بگه که یونگی تک تیرانداز بود بهش شلیک کرد جونگکوک سمت یوری رفت که یهو صدای تیر اندازی اومد
(ویو یوری)
جونگکوک داشت میومد سمتم که یهو صدای تیراندازی اونا اونا....به جونگکوک شلیک کردن
یوری:جونگکوکک(داد گریه)
جیهوپ سریع اومد پیش جونگکوک و جیمینم رفت پیش یوری که دست پاشو باز کنه
یوری:جونگکوک خواهش میکنم ترکم نکن(گریه)
جیهوپ:زود باش یوری باید ببریمش بیمارستان
یوری:جونگکوک چشماتو باز کن(گریه)
(بیمارستان)
جونگکوک چهارساعت تو اتاق عمله انقدر گریه کرده بودم نمیتونستم درست نفس بکشم که دکتر اومد بیرون مادر و پدر جونگکوکم اومده بودن
م.ک:همش تقصی توعه دختره ع.ضی ازت متنفرم(گریه)
جیمین:حالش چطوره؟(بغض)
دکتر:حالشون خوبه ولی چون تیر به قلبش خورده باید یکی یه قلب بهش اهدا کنه
جیمین:چقدر زمان میبره
دکتر:مشخص نیست اقای جئون الانم با دستگاه زنده هستن هرچه سریعتر باید براشون قلب پیدا کنید وگرنه از دستش میدیم
یوری:من میتونم بهش قلبمو اهدا کنم؟(بغض)
جیمین:چی داری میگی
یونگی:دیوونه شدی؟
دکتر:اگه خودتون میخواید میشه فقط فرمو پر کنید
یونگی:یوری چی داری میگی
یوری:ببینید بچه ها اگه جونگکوک چیزیش بشه من نمیتونم زندگی کنم اون باید سالم بمونه نمیتونم بدون اون زندگی کنم(گریه)
جیمین:اما....مطمئنی؟
یوری:اره مطمئنم....
part ¹⁰
چشمامو که باز کردم دیدم به یه جایی بسته شدم
یول:به به سلام(دختر عموی کوک)
یوری:عو.ضی ولم کن
یول:نه دیگه انقدر زود کجا میخوای بری
یوری:بزار برم دخترم(گریه)
یول:اوخی نه دیگه دخترتم پیش ماست
یوری:چی؟تروخدا بزلر ببینمش(گریه)
یول:نه نمیشه حالا هم دهنتو ببند(رفت)
یوری:خواهش میکنم دخترمو بیار(داد و گریه)
(ویو جونگکوک)
داشتم با یکی از مافیاها قرارداد میبستم که تلفن زنگ خورد
یول:سلام جونگکوک
جونگکوک:سلام بفرمائید
یول:اوه جونگکوک دختر عموتو نمیشناسی؟
جونگکوک:چی میخوای یول(سرد)
یول:اگه میخوای اون دختره ه.رزه رو ببینی بیا به این ادرسی که میگم
جونگکوک:چی داری میگی
یول:اها تازه دختر کوچولوتم پیش منه تنها بیا
جونگکوک:حرفتو باور نمیکنم
یول:صدای گریه دختر کوچولوت میاد اها تازه...
یوری:جونگکوک نجاتمون بده(گریه و داد)
یول:دیدی
جونگکوک:عو.ضی
یول:تنها بیا(قطع کرد)
سریع از جلسه اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم خیلی تند میرفتم سه بار نزدیک بود تصادف کنم بعدشم زنگ زدم به بقیه بچه ها و بامجرا رو بهشون گفتم که بلخره رسیدم و با بدن یوری مواجه شدم
یوری:جونگکوک(گریه و داد)
یول:اگه نزدیک تر بیای میکشمش
جونگکوک:یول ولش کن(داد)
یول:اگه نکنم چی؟
جونگکوک:اگه میخوای بمیری به کارت ادامه بده
یول میخواست چیزی بگه که یونگی تک تیرانداز بود بهش شلیک کرد جونگکوک سمت یوری رفت که یهو صدای تیر اندازی اومد
(ویو یوری)
جونگکوک داشت میومد سمتم که یهو صدای تیراندازی اونا اونا....به جونگکوک شلیک کردن
یوری:جونگکوکک(داد گریه)
جیهوپ سریع اومد پیش جونگکوک و جیمینم رفت پیش یوری که دست پاشو باز کنه
یوری:جونگکوک خواهش میکنم ترکم نکن(گریه)
جیهوپ:زود باش یوری باید ببریمش بیمارستان
یوری:جونگکوک چشماتو باز کن(گریه)
(بیمارستان)
جونگکوک چهارساعت تو اتاق عمله انقدر گریه کرده بودم نمیتونستم درست نفس بکشم که دکتر اومد بیرون مادر و پدر جونگکوکم اومده بودن
م.ک:همش تقصی توعه دختره ع.ضی ازت متنفرم(گریه)
جیمین:حالش چطوره؟(بغض)
دکتر:حالشون خوبه ولی چون تیر به قلبش خورده باید یکی یه قلب بهش اهدا کنه
جیمین:چقدر زمان میبره
دکتر:مشخص نیست اقای جئون الانم با دستگاه زنده هستن هرچه سریعتر باید براشون قلب پیدا کنید وگرنه از دستش میدیم
یوری:من میتونم بهش قلبمو اهدا کنم؟(بغض)
جیمین:چی داری میگی
یونگی:دیوونه شدی؟
دکتر:اگه خودتون میخواید میشه فقط فرمو پر کنید
یونگی:یوری چی داری میگی
یوری:ببینید بچه ها اگه جونگکوک چیزیش بشه من نمیتونم زندگی کنم اون باید سالم بمونه نمیتونم بدون اون زندگی کنم(گریه)
جیمین:اما....مطمئنی؟
یوری:اره مطمئنم....
۵.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.