فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:43
.............................................................
دونفر در این جمع بودن که کاملا هوشیار بودن و مست نبودن... کوک و لیسا!
با حالت تأسف باری بهشون نگاه میکردن.. واقعا شرم آور بود که بزرگترین افراد سازمان کره الان اینجوری بودن!
لیسا: هعی من برم یه کوفتی بیارم اینا بخورن یکم عادی شن..
کوک: وایسا منم باهات بیام.. منو با اینا تنها نذار..
لیسا: پاشو بریم
رفتن داخل خونه لیسا کل آشپز خونه رو زیر و رو کرد اما هیچی پیدا نکرد..
به سمت یخچال رفت لباس لیسا یقه اش باز بود وقتی خم شد کوک هم محو سینه های لیسا بود..
لیسا سرشو بلند کرد..
لیسا: خب هیچ... وایسا ببینم به چی زل زدی؟!
کوک: هیچی... میگم سینه هات خیلی کوچیکن ها!
لیسا: هی کی گفته کوچیکن ؟!
کوک: خودم دیدم..
لیسا: نخیر اصلا کوچک نیستن.. مگه بهشون دست زدی که میگی کوچیکن؟!
کوک: خب نه...
لیسا: میخوای دست بزنی؟!
کوک: ها؟!
لیسا: هیچی بیخیال..
لیسا میخواست بره بیرون که دستش توسط کوک کشیده شد و افتاد تو بغل کوک..
کوک: میخوام دست بزنم اما از رو لباس نه! *بم*
(دوستانی که این تیکه اسماتشو میخوان لطفاً به پی بنده بیاین براشون بفرستم🫡😂)
جنی و تهیونگ اومده بودن داخل..
تهیونگ: میشنوی؟!
جنی: لیساعه؟! *یواش*
تهیونگ: کوکه؟!
جنی: اونا باهم؟!
تهیونگ: اینا عادت کردنا! جیمین هم با!
تهیونگ که فهمید سوتی داده دستشو جلو دهنش گرفت..
جنی: چی چی؟! بگو ببینم حرفتو کامل کن!
تهیونگ:رزی و جیمین باهم چیز کردن..
جنی با شنیدنش هین بلندی کشید که تهیونگ دستشو گذاشت جلو دهنش..
تهیونگ: خفه شو میفهمن اینجاییم
جنی سری به معنی باشه تکون داد تهیونگ دستشو ورداشت..
جنی: به به همه یه دور کامل خوش گذروندنا!
تهیونگ: کار از کار گذشته بیا بریم بیرون...
جنی: بقیه رو شن ها خوابشون برده..
تهیونگ: ماهم مجبوریم اونجا بخوابیم
شرط پارت بعدی
لایک 35
کامنت 40
دوستون دارم 🫂✨
پارت:43
.............................................................
دونفر در این جمع بودن که کاملا هوشیار بودن و مست نبودن... کوک و لیسا!
با حالت تأسف باری بهشون نگاه میکردن.. واقعا شرم آور بود که بزرگترین افراد سازمان کره الان اینجوری بودن!
لیسا: هعی من برم یه کوفتی بیارم اینا بخورن یکم عادی شن..
کوک: وایسا منم باهات بیام.. منو با اینا تنها نذار..
لیسا: پاشو بریم
رفتن داخل خونه لیسا کل آشپز خونه رو زیر و رو کرد اما هیچی پیدا نکرد..
به سمت یخچال رفت لباس لیسا یقه اش باز بود وقتی خم شد کوک هم محو سینه های لیسا بود..
لیسا سرشو بلند کرد..
لیسا: خب هیچ... وایسا ببینم به چی زل زدی؟!
کوک: هیچی... میگم سینه هات خیلی کوچیکن ها!
لیسا: هی کی گفته کوچیکن ؟!
کوک: خودم دیدم..
لیسا: نخیر اصلا کوچک نیستن.. مگه بهشون دست زدی که میگی کوچیکن؟!
کوک: خب نه...
لیسا: میخوای دست بزنی؟!
کوک: ها؟!
لیسا: هیچی بیخیال..
لیسا میخواست بره بیرون که دستش توسط کوک کشیده شد و افتاد تو بغل کوک..
کوک: میخوام دست بزنم اما از رو لباس نه! *بم*
(دوستانی که این تیکه اسماتشو میخوان لطفاً به پی بنده بیاین براشون بفرستم🫡😂)
جنی و تهیونگ اومده بودن داخل..
تهیونگ: میشنوی؟!
جنی: لیساعه؟! *یواش*
تهیونگ: کوکه؟!
جنی: اونا باهم؟!
تهیونگ: اینا عادت کردنا! جیمین هم با!
تهیونگ که فهمید سوتی داده دستشو جلو دهنش گرفت..
جنی: چی چی؟! بگو ببینم حرفتو کامل کن!
تهیونگ:رزی و جیمین باهم چیز کردن..
جنی با شنیدنش هین بلندی کشید که تهیونگ دستشو گذاشت جلو دهنش..
تهیونگ: خفه شو میفهمن اینجاییم
جنی سری به معنی باشه تکون داد تهیونگ دستشو ورداشت..
جنی: به به همه یه دور کامل خوش گذروندنا!
تهیونگ: کار از کار گذشته بیا بریم بیرون...
جنی: بقیه رو شن ها خوابشون برده..
تهیونگ: ماهم مجبوریم اونجا بخوابیم
شرط پارت بعدی
لایک 35
کامنت 40
دوستون دارم 🫂✨
۱۱.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.