پارت آخر سناریو از یونگی شی
با نوری که از پنجره میتابید بیدار شدی
دستی به چشم های پف کردت کشیدی و از جات بلند شدی
بعد از خاروندن چشمات و چند تا نفس عمیق اطرافتو نگاه کردی
متعجب به پتو و بالشت نگاه کردی که دیشب نداشتی..
صدای یونگی شنیده شد
با یه سینی نزدیکت شد و کنارت نشست
لیوان آب پرتقال رو دستت داد و موهاتو کنار زد : چرا دیشب رفتی از خونه؟ اون چه حرفی بود پشت تلفن زدی؟ میدونی چقد دنبالت گشتم؟؟ میدونی با چه سختی ای در رو باز کردم؟ ها؟ دوست داری نگرانم کنی دختر؟؟
بدون خوردن آب میوه، لیوان رو روی میز گذاشتی و دستشو پس زدی: دوستا. به هم انقد نزدیک نمیشن..
دو طرف صورتت رو قاب گرفت و بهت نزدیک شد: داری یه کاری میکنی روانی شم؟؟ داری از قصد کاری میکنی نتونم خودمو کنترل کنم ، عصبی شم؟
همونطور که بهت نزدیک بود جواب دادی: نه..تو دوست منی..من امروز قرار دارم..باید برم!
یکی از دستاشو دور کمرت قفل کرد و تورو نزدیک خودش کرد: میخوای از حسادت به جنون برسم؟؟؟ میدونی که خیلی حسودم! پس حسادتمو تحریک نکن لیتل..
قبل از اینکه حرفی از طرفت شنیده بشه لب هاش رو روی لب هات گذاشت
با ولع و هوس میبوسیدت..
تا جایی که نفسی برای خودش نمونه..
بوسهِ سطحیِ آخر رو روی لبات جا گذاشت و بهت خیره شد
با نگاهش که هنوز هم کمی از حسادت به چشم میخورد ادامه داد: فقط یک بار دیگه تو حرفتو تکرار کن..اینبار از لبات خون چکه میکنه دارلینگ..
ازت فاصله گرفت و دستتو توی دستش گذاشت: دیشب..همشون فهمیدن..تو برای منی..البته..بعد از رفتنت..به خاطر اون حرف جین..دعوای بزرگی به پا شد..ولی می ارزید
یکم گوشه ابرویِ جین ترکید..ولی خب با یکم مراقبت خوب میشه نگران نباش..
الان همشون میدونن مال منی دختر کوچولو..
دیگه نگو که میخوای از پیشم بری..چون اینبار رسما روانی میشم.. خب!؟
عاشقتم دنیای من
دستی به چشم های پف کردت کشیدی و از جات بلند شدی
بعد از خاروندن چشمات و چند تا نفس عمیق اطرافتو نگاه کردی
متعجب به پتو و بالشت نگاه کردی که دیشب نداشتی..
صدای یونگی شنیده شد
با یه سینی نزدیکت شد و کنارت نشست
لیوان آب پرتقال رو دستت داد و موهاتو کنار زد : چرا دیشب رفتی از خونه؟ اون چه حرفی بود پشت تلفن زدی؟ میدونی چقد دنبالت گشتم؟؟ میدونی با چه سختی ای در رو باز کردم؟ ها؟ دوست داری نگرانم کنی دختر؟؟
بدون خوردن آب میوه، لیوان رو روی میز گذاشتی و دستشو پس زدی: دوستا. به هم انقد نزدیک نمیشن..
دو طرف صورتت رو قاب گرفت و بهت نزدیک شد: داری یه کاری میکنی روانی شم؟؟ داری از قصد کاری میکنی نتونم خودمو کنترل کنم ، عصبی شم؟
همونطور که بهت نزدیک بود جواب دادی: نه..تو دوست منی..من امروز قرار دارم..باید برم!
یکی از دستاشو دور کمرت قفل کرد و تورو نزدیک خودش کرد: میخوای از حسادت به جنون برسم؟؟؟ میدونی که خیلی حسودم! پس حسادتمو تحریک نکن لیتل..
قبل از اینکه حرفی از طرفت شنیده بشه لب هاش رو روی لب هات گذاشت
با ولع و هوس میبوسیدت..
تا جایی که نفسی برای خودش نمونه..
بوسهِ سطحیِ آخر رو روی لبات جا گذاشت و بهت خیره شد
با نگاهش که هنوز هم کمی از حسادت به چشم میخورد ادامه داد: فقط یک بار دیگه تو حرفتو تکرار کن..اینبار از لبات خون چکه میکنه دارلینگ..
ازت فاصله گرفت و دستتو توی دستش گذاشت: دیشب..همشون فهمیدن..تو برای منی..البته..بعد از رفتنت..به خاطر اون حرف جین..دعوای بزرگی به پا شد..ولی می ارزید
یکم گوشه ابرویِ جین ترکید..ولی خب با یکم مراقبت خوب میشه نگران نباش..
الان همشون میدونن مال منی دختر کوچولو..
دیگه نگو که میخوای از پیشم بری..چون اینبار رسما روانی میشم.. خب!؟
عاشقتم دنیای من
۲۷.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.