فیک عشق خونی پارت7 بخش دوم
شلنگ رو انداختم توی یکی از باغچه ها. پوفی کردم و موهامو که خیس شده بود از روی صورتم کنار زدم. تهیونگ و جونگ کوک با حالتی که معلومه دارن از خنده پاره میشن، نگامون کردن. چشمامو ریز کردم ـــ بخندین، راحت باشین توروخدا. تا حرفم تموم شد، صدای قهقهه هاشون فضا رو پر کرد. من ـــ مرررض-_- سایا لپاشو از هوا پر کرد و گفت ـــ برم لباسامو عوض کنم. اولین قدم رو که برداشت، پاش پیچ خورد و افتاد زمین و جیغ خفه ای کشید. بدو بدو با نگرانی به سمتش رفتیم. با ترس گفتم ـــ شاید پات از جا در اومده باشه، تکون نخور تا برم کمک بیارم.<br>
رو به اون دوتا منگل هم گفتم ـــ حواستون بهش باشه و تکونش ندین.
رو به اون دوتا منگل هم گفتم ـــ حواستون بهش باشه و تکونش ندین. بدو بدو به سمت خونه حرکت کردم و رفتم طبقه بالا. تنها کسی که به فکرم میرسید بهش بگم جیمین بود. در اتاقش رو یهویی باز کردم، که دیدم روی تختش لم داده و داره سیگار میکشه. از دود هایی که توی هوا می چرخید، حالم داشت بد میشد. اخمی کردم و مقابلش ایستادم و دست به کمر نگاش کردم. سر تا پامو انالیز کرد و پوزخندی زد. سیگار رو از دستش گرفتم و توی جا سیگاری خاموشش کردم.<br>
نگاهش روی بدنم می چرخید. متعجب به خودم نگاهی انداختم. چون لباس صورتی کم رنگم خیس بود، سوتین مشکیم قشنگ توی دید بود و علاوه بر اون، لباسم هم چسبیده بود به بدنم و قشنگ سینه هام رو نمایش میداد. لبمو گزیدم و دستامو ضربدری روی سینه هام گذاشتم ـــ به چی زل زدی بی شعور؟! پوزخندش پررنگ تر شد ـــ به بدن سکشی، غذای رو به روم. اخمی کردم ـــ یااا من غذا نیستم بی تربیت. زبونش رو روی لباش کشید ـــ خب، چیکار داشتی اومدی اتاقم؟ نکنه تجربه صبح بهت ساخته که خودت با پای خودت میای اتاقم؟! فکمو منقبض کردم و مثل خودش پوزخندی زدم ـــ اولا من ازت نمی ترسم، دوما الکی دلتو صابون نزن اتفاق امروز صبح دیگه تکرار نمیشه، سوما... یهو مچمو گرفت و کشید سمت خودش که بی هوا افتادم روش و سینه هام چسبید به بدنش. کمرم رو محکم گرفت تا نتونم بلند بشم ـــ خب؟ داشتی میگفتی.<br>
کف دستامو روی سینه هاش گذاشتم و زور زدم بلند بشم که نتونستم ذره ای تکون بخورم. حرصی لب زدم ـــ ولم کن. نوچی کرد و به مچ دستم نگاهی انداخت و یهو بردش سمت دهنش و گاز محکمی گرفت که از درد چشمامو بستم. چن دقیقه توی اون حالت بودم که از خون خوردن دست کشید و به چشمام زل زد. بی حال نگاش کردم که ولم کرد و منم سریع از روش بلند شدم. مچ دستمو گرفتم و فشارش دادم تا از سوزشش کم بشه. اب دهنم رو به سختی قورت دادم ـــ سایا پاش پیچ خورده و به احتمال زیاد در رفته...باید یک دکتر پاش رو معاینه کنه. بدون اینکه منتظر جوابش باشم اتاق رو ترک کردم. سایا:<br>
خو امروز چهار پارت اپ کردم قرار بود دوتا اپ کنم پس لایک کنید گلا تا منم انرژی بگیرم
رو به اون دوتا منگل هم گفتم ـــ حواستون بهش باشه و تکونش ندین.
رو به اون دوتا منگل هم گفتم ـــ حواستون بهش باشه و تکونش ندین. بدو بدو به سمت خونه حرکت کردم و رفتم طبقه بالا. تنها کسی که به فکرم میرسید بهش بگم جیمین بود. در اتاقش رو یهویی باز کردم، که دیدم روی تختش لم داده و داره سیگار میکشه. از دود هایی که توی هوا می چرخید، حالم داشت بد میشد. اخمی کردم و مقابلش ایستادم و دست به کمر نگاش کردم. سر تا پامو انالیز کرد و پوزخندی زد. سیگار رو از دستش گرفتم و توی جا سیگاری خاموشش کردم.<br>
نگاهش روی بدنم می چرخید. متعجب به خودم نگاهی انداختم. چون لباس صورتی کم رنگم خیس بود، سوتین مشکیم قشنگ توی دید بود و علاوه بر اون، لباسم هم چسبیده بود به بدنم و قشنگ سینه هام رو نمایش میداد. لبمو گزیدم و دستامو ضربدری روی سینه هام گذاشتم ـــ به چی زل زدی بی شعور؟! پوزخندش پررنگ تر شد ـــ به بدن سکشی، غذای رو به روم. اخمی کردم ـــ یااا من غذا نیستم بی تربیت. زبونش رو روی لباش کشید ـــ خب، چیکار داشتی اومدی اتاقم؟ نکنه تجربه صبح بهت ساخته که خودت با پای خودت میای اتاقم؟! فکمو منقبض کردم و مثل خودش پوزخندی زدم ـــ اولا من ازت نمی ترسم، دوما الکی دلتو صابون نزن اتفاق امروز صبح دیگه تکرار نمیشه، سوما... یهو مچمو گرفت و کشید سمت خودش که بی هوا افتادم روش و سینه هام چسبید به بدنش. کمرم رو محکم گرفت تا نتونم بلند بشم ـــ خب؟ داشتی میگفتی.<br>
کف دستامو روی سینه هاش گذاشتم و زور زدم بلند بشم که نتونستم ذره ای تکون بخورم. حرصی لب زدم ـــ ولم کن. نوچی کرد و به مچ دستم نگاهی انداخت و یهو بردش سمت دهنش و گاز محکمی گرفت که از درد چشمامو بستم. چن دقیقه توی اون حالت بودم که از خون خوردن دست کشید و به چشمام زل زد. بی حال نگاش کردم که ولم کرد و منم سریع از روش بلند شدم. مچ دستمو گرفتم و فشارش دادم تا از سوزشش کم بشه. اب دهنم رو به سختی قورت دادم ـــ سایا پاش پیچ خورده و به احتمال زیاد در رفته...باید یک دکتر پاش رو معاینه کنه. بدون اینکه منتظر جوابش باشم اتاق رو ترک کردم. سایا:<br>
خو امروز چهار پارت اپ کردم قرار بود دوتا اپ کنم پس لایک کنید گلا تا منم انرژی بگیرم
۶۲.۶k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱