چشمانت همان تاریکیِ پس از روشنی های پیاپی زندگی ام بود .
چشمانت همان تاریکیِ پس از روشنی های پیاپی زندگی ام بود .
تو تاریکی بودی و من بنده ی تاریکِ تاریکی ؛ به چشمان سیاه رنگت سوگند خورده بودم که پس از بوسه نشانیدن میان ابروانت و مژگان سیه رنگت، ز دین ها سرباز خواهم زد تنها به شرط دیدن تاریکیِ ماه چشمانت ؛
تاریک و تیره ی چشمانت همان معنای عشق مرا میداد..
همگان عشقِ روشنی بخش دارند و من ؛ بنده ی همان خدای تاریکی ها شدم
دلبستم به مخالف خدایان و خدای جدیدی را یافتم ، دین جدیدی را پرستیدم به نام شبِ چشمانت.
عشقِ تاریک و اغواگر من ؛
سم شیرینِ میان سخنان دلربایت همه و هرکسی را به زانو زدن وا میدارد.
مال من خواهی بود تا ژرفای سیاهیِ ابدی نگاهت .
سیاهِ من ، کدام طناب دار محکمی به استحکام موهای سیاهت میتوان گریبانم را احاطه کنند؟! کدام سردیِ شیرینی میتوان خلسه ی میان لب هایت را تداعی کند؟!
برایت گناه کار میشوم ، همان کافری که روزی مسلمانی دروغین و به اجبار بود ، برای تو میشوم همان فقیه دعوی کننده برای پرستش چشمانت...نه دیگری را!
بلکه خود به طلب داشتنت به پا میخیزم ، و برای آخرین نفس هم تنها مقصد نگاهم تویی اولین نگاهِ من.
تو تاریکی بودی و من بنده ی تاریکِ تاریکی ؛ به چشمان سیاه رنگت سوگند خورده بودم که پس از بوسه نشانیدن میان ابروانت و مژگان سیه رنگت، ز دین ها سرباز خواهم زد تنها به شرط دیدن تاریکیِ ماه چشمانت ؛
تاریک و تیره ی چشمانت همان معنای عشق مرا میداد..
همگان عشقِ روشنی بخش دارند و من ؛ بنده ی همان خدای تاریکی ها شدم
دلبستم به مخالف خدایان و خدای جدیدی را یافتم ، دین جدیدی را پرستیدم به نام شبِ چشمانت.
عشقِ تاریک و اغواگر من ؛
سم شیرینِ میان سخنان دلربایت همه و هرکسی را به زانو زدن وا میدارد.
مال من خواهی بود تا ژرفای سیاهیِ ابدی نگاهت .
سیاهِ من ، کدام طناب دار محکمی به استحکام موهای سیاهت میتوان گریبانم را احاطه کنند؟! کدام سردیِ شیرینی میتوان خلسه ی میان لب هایت را تداعی کند؟!
برایت گناه کار میشوم ، همان کافری که روزی مسلمانی دروغین و به اجبار بود ، برای تو میشوم همان فقیه دعوی کننده برای پرستش چشمانت...نه دیگری را!
بلکه خود به طلب داشتنت به پا میخیزم ، و برای آخرین نفس هم تنها مقصد نگاهم تویی اولین نگاهِ من.
۳۵۹
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.