یادم افتاد روزی تو دوستم داشتی و روزی تو را دوست داشتم، د
یادم افتاد روزی تو دوستم داشتی و روزی تو را دوست داشتم، در حالی که امروز حتی اسمت را به خاطر نمیآورم!
به گذشته فکر میکنم و لبخند میزنم که یک زمانی چقدر میترسیدم تو را نداشتهباشم و امروز چه خوب بدون تو از پسِ زندگی و اضطراب و ترسهام برآمدهام. یک خسته نباشید به خودم، که وابستگی را کنار گذاشتم و یک خسته نباشید به ذهنم، که با نداشتنها کنار آمده و شکافهای بسیارش را به روی خاطرات و ته ماندهی دوست داشتنها بسته.
این بازی دنیاست، میبینی؟ امروز دیوانهوار کسی را میخواهی و میپنداری بدون او از پسِ زندگی و آدمها بر نخواهی آمد، اما روزی به خودت میآیی و میبینی؛ هم فراموش کردهای و هم از زیاد دوست داشتنها و بیش از اندازه خواستنها انصراف دادهای...
به گذشته فکر میکنم و لبخند میزنم که یک زمانی چقدر میترسیدم تو را نداشتهباشم و امروز چه خوب بدون تو از پسِ زندگی و اضطراب و ترسهام برآمدهام. یک خسته نباشید به خودم، که وابستگی را کنار گذاشتم و یک خسته نباشید به ذهنم، که با نداشتنها کنار آمده و شکافهای بسیارش را به روی خاطرات و ته ماندهی دوست داشتنها بسته.
این بازی دنیاست، میبینی؟ امروز دیوانهوار کسی را میخواهی و میپنداری بدون او از پسِ زندگی و آدمها بر نخواهی آمد، اما روزی به خودت میآیی و میبینی؛ هم فراموش کردهای و هم از زیاد دوست داشتنها و بیش از اندازه خواستنها انصراف دادهای...
۳.۷k
۰۱ آبان ۱۴۰۱