𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐨𝐫 𝐥𝐮𝐬𝐭?
𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐨𝐫 𝐥𝐮𝐬𝐭?
هوانگ: نظرت چیه بریم بار؟
لیا:ن من فردا باید برم مدرسه
هوانگ اوکی
لیا:میشه منو ببری خونم؟
هوانگ:باشه
لیا:مرسی
هوانگ:بریم؟
لیا:بریم
هوانگ:من میرم ماشین رو روشن کنم توهم بیا
لیا:باشه ..هوانگ رفت ماشین روشن کنه منم رفتم دنبالش
هوانگ:بیا سوارشو
لیا:باشه
.
.
.
.
هوانگ:خب رسیدیم
لیا:مرسی...هوانگ
هوانگ:بله
لیا:میشه امشب بیای پیشم بمونی؟
هوانگ:باشه
لیا:بازم مرسی
هوانگ:خودت میدونی من هرکاری برات میکنم پس نیازی به تشکر نیست 🙃
لیا:اومم میدونم.....خب بیا بریم
هوانگ:باشه بریم
لیا:من رفتم و درو باز کردم و وارد خونه شدم بیا تو
هوانگ:باشه
لیا:منو هوانگ رفتیم داخل خونه و من به هوانگ اتاقش رو نشون دادم و بعد یکم خوراکی خوردیم و فیلم دیدیم بعدش هم رفتیم که خوابیدیم
هوانگ:خب من دیگه برم بخوابم
لیا:باشه، منم دیگه برم بخوابم هوانگم رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاقم بعد چند دقیقه داشت خوابم می برد که صدای رعد و برق اومد منم سریع بالشتم رو بغل کردم و رفتم تو اتاق هوانگ
لیا:هوانگ....هوانگگگگ بیدار شووو
هوانگ:ها چیه؟خواب بودم (خوابالو)
لیا:من میترسم.... میشه اینجا بخوابم
هوانگ:آره
لیا:مرسیی
.
.
.
.
کوک ویو
خواب بودم که باصدا رعد و برق بیدار شدم دیدم کنارم آب نیست رفتم تو آشپزخونه و آب خوردم که یاد لیا افتادم اون بهم گفته بود که خیلی از رعد برق میترسه من سری از خونه زدم بیرون رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه لیا و وقتی رسیدم رفتم سمت در و در زدم که بعد چند دقیقه یه پسر درو باز کرد که پشت سرش هم لیا اومد و وقتی منو دید شکه شد اومد یه چی بگه که من رفتم و سوار ماشین شدم .
𝐂𝐚𝐧 𝐲𝐨𝐮 𝐥𝐢𝐤𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐜𝐨𝐦𝐦𝐞𝐧𝐭?
🅱🆈🅴 🆄🅽🆃🅸🅻 🆃🅷🅴 🅽🅴🆇🆃 🅿🅰🆁🆃.. 🖤
هوانگ: نظرت چیه بریم بار؟
لیا:ن من فردا باید برم مدرسه
هوانگ اوکی
لیا:میشه منو ببری خونم؟
هوانگ:باشه
لیا:مرسی
هوانگ:بریم؟
لیا:بریم
هوانگ:من میرم ماشین رو روشن کنم توهم بیا
لیا:باشه ..هوانگ رفت ماشین روشن کنه منم رفتم دنبالش
هوانگ:بیا سوارشو
لیا:باشه
.
.
.
.
هوانگ:خب رسیدیم
لیا:مرسی...هوانگ
هوانگ:بله
لیا:میشه امشب بیای پیشم بمونی؟
هوانگ:باشه
لیا:بازم مرسی
هوانگ:خودت میدونی من هرکاری برات میکنم پس نیازی به تشکر نیست 🙃
لیا:اومم میدونم.....خب بیا بریم
هوانگ:باشه بریم
لیا:من رفتم و درو باز کردم و وارد خونه شدم بیا تو
هوانگ:باشه
لیا:منو هوانگ رفتیم داخل خونه و من به هوانگ اتاقش رو نشون دادم و بعد یکم خوراکی خوردیم و فیلم دیدیم بعدش هم رفتیم که خوابیدیم
هوانگ:خب من دیگه برم بخوابم
لیا:باشه، منم دیگه برم بخوابم هوانگم رفت تو اتاقش و منم رفتم تو اتاقم بعد چند دقیقه داشت خوابم می برد که صدای رعد و برق اومد منم سریع بالشتم رو بغل کردم و رفتم تو اتاق هوانگ
لیا:هوانگ....هوانگگگگ بیدار شووو
هوانگ:ها چیه؟خواب بودم (خوابالو)
لیا:من میترسم.... میشه اینجا بخوابم
هوانگ:آره
لیا:مرسیی
.
.
.
.
کوک ویو
خواب بودم که باصدا رعد و برق بیدار شدم دیدم کنارم آب نیست رفتم تو آشپزخونه و آب خوردم که یاد لیا افتادم اون بهم گفته بود که خیلی از رعد برق میترسه من سری از خونه زدم بیرون رفتم سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه لیا و وقتی رسیدم رفتم سمت در و در زدم که بعد چند دقیقه یه پسر درو باز کرد که پشت سرش هم لیا اومد و وقتی منو دید شکه شد اومد یه چی بگه که من رفتم و سوار ماشین شدم .
𝐂𝐚𝐧 𝐲𝐨𝐮 𝐥𝐢𝐤𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐜𝐨𝐦𝐦𝐞𝐧𝐭?
🅱🆈🅴 🆄🅽🆃🅸🅻 🆃🅷🅴 🅽🅴🆇🆃 🅿🅰🆁🆃.. 🖤
۵.۱k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.