میراث اجباری پارت 10
گفتم: حقشه كم اذيتم كرد ...جلو روش راس ساعت حاظرم ميگه چرا يه ساعت تاخير داريد؟
حاال نكه من باهاش مهربونم اونم اومده به من دل بسته
معصومه گفت: امروز كه تو نيستي مژگان همچيني به خودش رسيده بود انگار اون تازه عروسه نه
تو حاال كه تو نيستي يه تور پهن كرده واسه آريا به چه عظمت انگار با ازدواج تو بخت اون باز شده
گفتم: بزار اون با اون كاراش خوش باشه
ناگهان صداي در، سپس صداي سامان اومد : آهاي سميرا كجايي؟
دهنه گوش رو گرفتمو گفتم: آروم مگه اومدي سر جاليز اين طوري نعره ميزني؟ سپس دوباره تو
گوشي گفتم: معصوم شاهزاده سوار بر ماشين سياه من اومد بمون شركت ميام دنبالت بريم
بگرديم
سپس قطع كردم
سامان با ديدنم گفت: نگاه كن چند ساعته دارم زنگ ميزنم مشغوله چي داشتي ميگفتي ؟
گفتم: به تو چه داشتم با دوستم حرف ميزدم
با كنجكوي گفت: كدوم دوستت؟
نگاهي به سرتا پاش كردمو گفتم: غيرت ...الزم نكرده كه تو از همه جيك و پيك من خبر داشته باشي
از جام پاشدم و رفتم تو اتاقم يه شلوار لي تنگ لوله پوشيدمو يه مانتو سفيد كوتاه يه شال آبي هم
سرم انداختم و بعد از كلي انجام عمليات روي صورتم يه كفش پاشنه بلند پام كردم و از پله ها
پائين رفتم
داشت با موبايلش حرف ميزد كه با ديدنم سريع گفت: الي جون من بعدا بهت زنگ ميزنم
خواهرم پاش پيچ خورد
عجب مارمولكيه اين سامان
حاال نكه من باهاش مهربونم اونم اومده به من دل بسته
معصومه گفت: امروز كه تو نيستي مژگان همچيني به خودش رسيده بود انگار اون تازه عروسه نه
تو حاال كه تو نيستي يه تور پهن كرده واسه آريا به چه عظمت انگار با ازدواج تو بخت اون باز شده
گفتم: بزار اون با اون كاراش خوش باشه
ناگهان صداي در، سپس صداي سامان اومد : آهاي سميرا كجايي؟
دهنه گوش رو گرفتمو گفتم: آروم مگه اومدي سر جاليز اين طوري نعره ميزني؟ سپس دوباره تو
گوشي گفتم: معصوم شاهزاده سوار بر ماشين سياه من اومد بمون شركت ميام دنبالت بريم
بگرديم
سپس قطع كردم
سامان با ديدنم گفت: نگاه كن چند ساعته دارم زنگ ميزنم مشغوله چي داشتي ميگفتي ؟
گفتم: به تو چه داشتم با دوستم حرف ميزدم
با كنجكوي گفت: كدوم دوستت؟
نگاهي به سرتا پاش كردمو گفتم: غيرت ...الزم نكرده كه تو از همه جيك و پيك من خبر داشته باشي
از جام پاشدم و رفتم تو اتاقم يه شلوار لي تنگ لوله پوشيدمو يه مانتو سفيد كوتاه يه شال آبي هم
سرم انداختم و بعد از كلي انجام عمليات روي صورتم يه كفش پاشنه بلند پام كردم و از پله ها
پائين رفتم
داشت با موبايلش حرف ميزد كه با ديدنم سريع گفت: الي جون من بعدا بهت زنگ ميزنم
خواهرم پاش پيچ خورد
عجب مارمولكيه اين سامان
۱.۸k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.