دازای اوسامو عشق پنهان من
دوماه گذشت کوروی نرفت تا کلی هنر های رزمی شمشیر زنی و بقیه کارای رزمی و به چویا یاد بده و اونم سریع همشونو یاد گرفت ولی چویا این توی این دوماه خیلی به کوروی وابسته شده بود و یوماری از اونجا رفته بود و چویا با یوسانو و کویو توی تمرین باهم آشنا شدن و رانپو خیلی خوب بود ولی علاقه ای به کوروی پیدا کرده بود انگار اون خواهر بزرگترش
اونا کل روز خوشگذروندن شب بود و چویا دازای دوباره کنار هم شوخی میکردند و میخندید و صداهاشون کل اتاق گرفته بود
کوروی داشت می اومد سمت اتاق دازای که خداحافظی کنه ولی وقتی صدای خنده های اون دوتا رو شنید فقط یه لبخند زد و نامه ای پشت در گذاشت و رفت
€چویا بهت گفتم میبرمت جنگل خب همین الان بریم
£واقعا(چشم روباهی)
€آره خانم کوچولو
چویا لپ هاشو باد کرد و با دازای نگاه کرد
£من کوچولو نیستممم
دازای خندیدد
€باشه
اونا آماده شدنمون که چویا به دازای پیشنهاد داد کوروی هم ببرن اونجا رو ببین و دازای قبول کرد
ولی تا درو باز کردن با نامه ای مواجه شدن
متن نامه
دازای و چویا عزیز میخواستم باهاتون خداحافظی کنم ولی دیدم باهم هستین نمی خواستم مزاحمتون بشم و چویا دلم برات تنگ میشه تو با استعداد ترین دانش آموز من بودی برگه فارغالتحصیلیت توی اتاقم روی میزم هست دازای ببخشید بدون خداحافظی رفتم چون بهم خبر رسید یکی از گروه های شورشی داره حمله میکنه منم باید برم پس اگه دیگه برنگشتم خداحافظ برا همیشه چویا نامه کوچیک رو تو بخون
چویا نامه رو باز کرد
متن
چویای عزیزم تو مثل خواهر کوچولوی من هستی دوست دارم تو فارغالتحصیل شدی مبارکت باشه چویا هیچوقت اجازه نده یوماری به دازای نزدیک بشه باشه و توی کشوی اتاقم مدارکی هست تو بردار و بخون باشه خداحافظ گربه کوچولو
دازای و چویا هردو اشک توی چشماشون جمع شده بود ولی جلوشو گرفتن و چویا رو به دازلی گفت
£میشه بریم جنگل(بغض)
دازای اشک ریخت ولی پاکش کرد گفت
€آره بریمم
و اونا
و......
پایان جای حساس
بای بای
اونا کل روز خوشگذروندن شب بود و چویا دازای دوباره کنار هم شوخی میکردند و میخندید و صداهاشون کل اتاق گرفته بود
کوروی داشت می اومد سمت اتاق دازای که خداحافظی کنه ولی وقتی صدای خنده های اون دوتا رو شنید فقط یه لبخند زد و نامه ای پشت در گذاشت و رفت
€چویا بهت گفتم میبرمت جنگل خب همین الان بریم
£واقعا(چشم روباهی)
€آره خانم کوچولو
چویا لپ هاشو باد کرد و با دازای نگاه کرد
£من کوچولو نیستممم
دازای خندیدد
€باشه
اونا آماده شدنمون که چویا به دازای پیشنهاد داد کوروی هم ببرن اونجا رو ببین و دازای قبول کرد
ولی تا درو باز کردن با نامه ای مواجه شدن
متن نامه
دازای و چویا عزیز میخواستم باهاتون خداحافظی کنم ولی دیدم باهم هستین نمی خواستم مزاحمتون بشم و چویا دلم برات تنگ میشه تو با استعداد ترین دانش آموز من بودی برگه فارغالتحصیلیت توی اتاقم روی میزم هست دازای ببخشید بدون خداحافظی رفتم چون بهم خبر رسید یکی از گروه های شورشی داره حمله میکنه منم باید برم پس اگه دیگه برنگشتم خداحافظ برا همیشه چویا نامه کوچیک رو تو بخون
چویا نامه رو باز کرد
متن
چویای عزیزم تو مثل خواهر کوچولوی من هستی دوست دارم تو فارغالتحصیل شدی مبارکت باشه چویا هیچوقت اجازه نده یوماری به دازای نزدیک بشه باشه و توی کشوی اتاقم مدارکی هست تو بردار و بخون باشه خداحافظ گربه کوچولو
دازای و چویا هردو اشک توی چشماشون جمع شده بود ولی جلوشو گرفتن و چویا رو به دازلی گفت
£میشه بریم جنگل(بغض)
دازای اشک ریخت ولی پاکش کرد گفت
€آره بریمم
و اونا
و......
پایان جای حساس
بای بای
۵۸۳
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.