✅ داستان تأمل برانگیز خواجه و درویش
✍️درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیدهام مالی در راه خدا نذر کردهای که به درویشان دهی، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کردهام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد و گفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمدهام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی
از او مخواه که ندارد
و میترسد که از او بخواهی...!
#دانشگاه_آزاد_اسلامی_مرکز_زواره#مرکز_زواره#دانشجو#روابط_عمومی# #دانشگاه#
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی
از او مخواه که ندارد
و میترسد که از او بخواهی...!
#دانشگاه_آزاد_اسلامی_مرکز_زواره#مرکز_زواره#دانشجو#روابط_عمومی# #دانشگاه#
۲.۹k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.