هرچه خلوت تر شدم
هرچه خلوتتر شدم
بیشتر در لحظههایم گم شدم؛
گورستانی که در لحظهها ساخته بودم،
خلوتتر از زندگی بود
سخت بود غلبه کردن به ترسهایی که
همچون سایه،
پابهپای تو زندگی میکنند
خیلی احساس بدی نصفه شب به خاطرش پاشی یهو دلت بگیره ببینی بارونم داره میاد چی بیشتر از گریه حال میده !
بیشتر در لحظههایم گم شدم؛
گورستانی که در لحظهها ساخته بودم،
خلوتتر از زندگی بود
سخت بود غلبه کردن به ترسهایی که
همچون سایه،
پابهپای تو زندگی میکنند
خیلی احساس بدی نصفه شب به خاطرش پاشی یهو دلت بگیره ببینی بارونم داره میاد چی بیشتر از گریه حال میده !
۲.۶k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.