فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:63
.........................................
کره شمالی عمارت/
جیسو و دایون داشتن واسه ناهار غذا درست میکردن رزی هم تلفزیون نگاه می کرد صدای در اومد رزی پاشد تا درو وا کنه
رزی: من باز میکنم*داد*
جیسو: باشه*بلند*
رزی درو واکرد و با دیدن جیمین تو اون لباس چشماش درشت شد و نتونست جلوی خندشو بگیره
رزی: این .. این چیه ؟!*خنده بلند*
جیمین: آیی آبرومو بردین
کوک: برید کنار ما بیایم داخل
کوک لیسا و جیمین وارد شدن رزی میخواست درو ببنده که دستای کسی مانع بستنش شد و اون تهیونگ بود تهیونگ اول اومد داخل و بعدش جنی که با همون لباسای خونی اومده بود
رزی: تموم شد ؟!
جنی: ها آره
رزی: ایش بد اخلاق ها
۲۰مین بعد/
جیسو: بیاین دیگه*داد*
لیسا: اومدیم اونی
جیسو: سلام
کوک: سلام
جیسو:بقیه کجان؟!
جیمین: اومدیم
دایون: خب دیگه شروع کنیم...
10:40 /
جیسو: هعی خب دیگه شبتون خوش من رفتم
کوک: وایسا منم بیام
جیسو: رو مخم راه بری مث اون شب بیرونت میکنم و درو روت فقل میکنماا!
کوک: عی بابا باشه
لیسا: رزی بیا بریم دیگه شب خوش
دایون: منم خوابم میاد هوی عقب مونده پاشو بریم
جیمین: بریم
همه رفتن و تنها جنی و تهیونگ اونجا بودن تهیونگ روی کاناپه نشسته بود و جنی هم از آشپزخونه اومد و متوجه شد همه رفتن میخواست بی صدا و خیلی آروم اونم بره بالا که با صدای تهیونگ متوقف شد
تهیوتگ: جایی تشریف میبردی خانم کیم ؟!
جنی: چیه آره میخوام برم بخوابم
تهیونگ: شرط رو یادت رفته؟!
جنی: عوضی*زیرلب*
تهیونگ از جاش بلند شد و سمت جنی رفت
تهیونگ: من میرم تا نیم ساعت دیگه تو اتاقم باش! نیای خودم میام تو اتاقت!
تهیونگ نموند جواب جنی رو بشنوه و از اونجا رفت جنی محکم زد رو پیشونی خودش
جنی: مادرشو آخه اگه من آدم بودم باهاش شرط بندی میکردم؟! الان باید برم جلوش برقصم ؟! یا مسیح تتوی روی پامو میبینه که!
جنی سمت اتاق خودش رفت و درو بست و قفل کرد
جنی: برم ؟! نرم؟! بیاد اینجا چی؟!
جنی سری از افکارش تکون داد و سمت کمد لباساش رفت یه تیشرت مشکی و شلوار هم رنگش پوشید روی تختش نشست
جنی: خودمو بزنم به خواب؟! نه نمیشه میفهمه! خب .. آها خودمو از اینجا پرت میکنم اونجوری میمیرم که بگم مریضم باور میکنه؟! آیی لعنتی
جنی نگاهی به ساعت انداخت که شده بود 11:20
جنی: چرا انقد زود گذشت؟! الان چیکار کنم نرم نمیشه برمم آبروم میره تو کون تهیونگ آقا برم توبه کنم خدا میبخشتم؟! آخه چرا الان دارم به اینا فک میکنم؟! بیخیال میرم به کونم
جنی از جاش بلند شد و سمت در رفت همین که میخواست درو واکنه منصرف شد
جنی: نمیخواممم .. نه من قوی ام میرم فایتینگ جنی کیم
سمت اتاق تهیونگ رفت بازم منصرف شد و میخواست برگرده تو اتاقش که دستاش از پشت کشیده شد و تهیونگ جنی رو کشوند تو اتاق و درو بست
لایک۴۰
کامنت۳۰
پارت:63
.........................................
کره شمالی عمارت/
جیسو و دایون داشتن واسه ناهار غذا درست میکردن رزی هم تلفزیون نگاه می کرد صدای در اومد رزی پاشد تا درو وا کنه
رزی: من باز میکنم*داد*
جیسو: باشه*بلند*
رزی درو واکرد و با دیدن جیمین تو اون لباس چشماش درشت شد و نتونست جلوی خندشو بگیره
رزی: این .. این چیه ؟!*خنده بلند*
جیمین: آیی آبرومو بردین
کوک: برید کنار ما بیایم داخل
کوک لیسا و جیمین وارد شدن رزی میخواست درو ببنده که دستای کسی مانع بستنش شد و اون تهیونگ بود تهیونگ اول اومد داخل و بعدش جنی که با همون لباسای خونی اومده بود
رزی: تموم شد ؟!
جنی: ها آره
رزی: ایش بد اخلاق ها
۲۰مین بعد/
جیسو: بیاین دیگه*داد*
لیسا: اومدیم اونی
جیسو: سلام
کوک: سلام
جیسو:بقیه کجان؟!
جیمین: اومدیم
دایون: خب دیگه شروع کنیم...
10:40 /
جیسو: هعی خب دیگه شبتون خوش من رفتم
کوک: وایسا منم بیام
جیسو: رو مخم راه بری مث اون شب بیرونت میکنم و درو روت فقل میکنماا!
کوک: عی بابا باشه
لیسا: رزی بیا بریم دیگه شب خوش
دایون: منم خوابم میاد هوی عقب مونده پاشو بریم
جیمین: بریم
همه رفتن و تنها جنی و تهیونگ اونجا بودن تهیونگ روی کاناپه نشسته بود و جنی هم از آشپزخونه اومد و متوجه شد همه رفتن میخواست بی صدا و خیلی آروم اونم بره بالا که با صدای تهیونگ متوقف شد
تهیوتگ: جایی تشریف میبردی خانم کیم ؟!
جنی: چیه آره میخوام برم بخوابم
تهیونگ: شرط رو یادت رفته؟!
جنی: عوضی*زیرلب*
تهیونگ از جاش بلند شد و سمت جنی رفت
تهیونگ: من میرم تا نیم ساعت دیگه تو اتاقم باش! نیای خودم میام تو اتاقت!
تهیونگ نموند جواب جنی رو بشنوه و از اونجا رفت جنی محکم زد رو پیشونی خودش
جنی: مادرشو آخه اگه من آدم بودم باهاش شرط بندی میکردم؟! الان باید برم جلوش برقصم ؟! یا مسیح تتوی روی پامو میبینه که!
جنی سمت اتاق خودش رفت و درو بست و قفل کرد
جنی: برم ؟! نرم؟! بیاد اینجا چی؟!
جنی سری از افکارش تکون داد و سمت کمد لباساش رفت یه تیشرت مشکی و شلوار هم رنگش پوشید روی تختش نشست
جنی: خودمو بزنم به خواب؟! نه نمیشه میفهمه! خب .. آها خودمو از اینجا پرت میکنم اونجوری میمیرم که بگم مریضم باور میکنه؟! آیی لعنتی
جنی نگاهی به ساعت انداخت که شده بود 11:20
جنی: چرا انقد زود گذشت؟! الان چیکار کنم نرم نمیشه برمم آبروم میره تو کون تهیونگ آقا برم توبه کنم خدا میبخشتم؟! آخه چرا الان دارم به اینا فک میکنم؟! بیخیال میرم به کونم
جنی از جاش بلند شد و سمت در رفت همین که میخواست درو واکنه منصرف شد
جنی: نمیخواممم .. نه من قوی ام میرم فایتینگ جنی کیم
سمت اتاق تهیونگ رفت بازم منصرف شد و میخواست برگرده تو اتاقش که دستاش از پشت کشیده شد و تهیونگ جنی رو کشوند تو اتاق و درو بست
لایک۴۰
کامنت۳۰
۹.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.