وقتی رییس مافیا عاشقت میشه.... پارت ۲۸
جیمین یه لب خند زد و اسم تهیونگ و صدا زد بعد چن مین تهیونگ خودشو سریع رسوند
ته: بله
جیمین: بیا...تهیون و ببر بهش یه چیزه خوشمزه بده بخوره هوم؟؟
بعد لبخند زد
ته: ب...باشه
تهیون: راستی اشم تو چیه
جیمین: خببب اشمم منن جیمینه
تهیون: ادای من و در میاری😐
جیمین: ن.....یادم نمیاد....
و بعد یه لبخند زد و گفت: خدافظ دوستم ...زود میام پیشت...
و از بغل تهیونگ رد شد و از اتاق زد بیرون ...تهیونگ که کاملا تو شوک بود با صدای تهیون اومد بیرون...
تهیون: عموووووووووووو.....منو بیار پایین
ته: ها...چیی
تهیون: میگم بیارم پایین...
ته: اهاا.....میگممم این خندید
تهیون: پی
ته: هن
تهیون: پی ....پی خندید
ته: اییی منظورت کی ....بچه درست بگووو
تهیون: پیییههه درستش پییی
ته: میگم کیه😐
تهیون: من بچم چطولی؟! با من بحث میکلی😐
ته: بابا تسلیم ✋😐...چه زبون دراز
تهیون: چیزی گفتی..😐
ته: هاا......گفتم بپر بغلم بریم
تهیون پرید بغل تهیونگ و باهم رفتن طبقه پایین..
فلش بک پیش جیمین
جیمین خودش و خیلی سریع به اتاق شکنجه رسوند تا خواست در باز کنه جیهوپ جلوشو گرفت....
جیهوپ: جیمین....یکم اروم...باشه
جیمین سرشو تکون داد و گفت: هومم
بعد در و باز کرد و رفت تو...
ا/ت ویو
هنوزم داشتمگریه میکردم ....بچه ام الان معلوم نیست کجاس ....ای خدااا کوک هی میگفت اروم باشم اخه چطورییی ...الان دیگه زندگیم دسته اونه ..
با باز شدن در از فکر اومدم بیرون ..جیمین بود در پشت سرش بست ..یواش قدم برداشت و اومد سمتمون... چهرش مثل قبل خشمگین نبود...اومد سمت تو اول فک کردی میخواد بزنه ولی .....یواش طناب های درو دستت و باز میکرد ....
جیمین: ممنون که از بچم مراقبت کردی
فقط داشتی نگاش میکردی ...طناب ها رو که باز کرد نگاهی به زخم های دستت انداخت بدجور کبود شده بودن ....یه کرم در اورد و یواش زد بهشون ....تاحالا جیمین و اینجوری ندیده بودی ...شاید تاثیرات تهیون بود.. کرم که به دستت خورد از سردیش یه لرز افتاد به جونت ....کار جیمین که تموم شد از دستت فاصله گرفت و روش و کرد اونور....
جیمین: می تونی بری بیرون ...
توهم میخواستی بری ولی یاد کوک افتادی برگشتی بری سمتش که کوک با نگاهش بهت فهموند بری بیرون ....یواش راهت و گرفتی و رفتی بیرون ..جیهوپ دم در بود ....تا دیدت اومد سمتت .
جیهوپ: ا/ت حالتت خوبهه
سرت و تکون دادی و گفتی : میشه من و ببری پیش تهیون ..
جیهوپ: اممم فعلا باید استراحت کنی
ا/ت: ولی...
جیهوپ: میدونی..جیمین عصبانی میشه بهتره الان بری استراحت کنی
سرت و تکون دادی و دنبالش راه افتادی ...سرت و که بالا اوردی همون اتاقی و دیدی که سال ها قبل توش زندانی بودی..چه چیز ها که یادت نمینداخت...جیهوپ در و باز کرد ...
جیهوپ: اینجا
ا/ت: اتاق جیمین
جیهوپ: همم اره
رفتی داخل و نشستی جای همیشگیت جیهوپم در و بست و رفت ...
ته: بله
جیمین: بیا...تهیون و ببر بهش یه چیزه خوشمزه بده بخوره هوم؟؟
بعد لبخند زد
ته: ب...باشه
تهیون: راستی اشم تو چیه
جیمین: خببب اشمم منن جیمینه
تهیون: ادای من و در میاری😐
جیمین: ن.....یادم نمیاد....
و بعد یه لبخند زد و گفت: خدافظ دوستم ...زود میام پیشت...
و از بغل تهیونگ رد شد و از اتاق زد بیرون ...تهیونگ که کاملا تو شوک بود با صدای تهیون اومد بیرون...
تهیون: عموووووووووووو.....منو بیار پایین
ته: ها...چیی
تهیون: میگم بیارم پایین...
ته: اهاا.....میگممم این خندید
تهیون: پی
ته: هن
تهیون: پی ....پی خندید
ته: اییی منظورت کی ....بچه درست بگووو
تهیون: پیییههه درستش پییی
ته: میگم کیه😐
تهیون: من بچم چطولی؟! با من بحث میکلی😐
ته: بابا تسلیم ✋😐...چه زبون دراز
تهیون: چیزی گفتی..😐
ته: هاا......گفتم بپر بغلم بریم
تهیون پرید بغل تهیونگ و باهم رفتن طبقه پایین..
فلش بک پیش جیمین
جیمین خودش و خیلی سریع به اتاق شکنجه رسوند تا خواست در باز کنه جیهوپ جلوشو گرفت....
جیهوپ: جیمین....یکم اروم...باشه
جیمین سرشو تکون داد و گفت: هومم
بعد در و باز کرد و رفت تو...
ا/ت ویو
هنوزم داشتمگریه میکردم ....بچه ام الان معلوم نیست کجاس ....ای خدااا کوک هی میگفت اروم باشم اخه چطورییی ...الان دیگه زندگیم دسته اونه ..
با باز شدن در از فکر اومدم بیرون ..جیمین بود در پشت سرش بست ..یواش قدم برداشت و اومد سمتمون... چهرش مثل قبل خشمگین نبود...اومد سمت تو اول فک کردی میخواد بزنه ولی .....یواش طناب های درو دستت و باز میکرد ....
جیمین: ممنون که از بچم مراقبت کردی
فقط داشتی نگاش میکردی ...طناب ها رو که باز کرد نگاهی به زخم های دستت انداخت بدجور کبود شده بودن ....یه کرم در اورد و یواش زد بهشون ....تاحالا جیمین و اینجوری ندیده بودی ...شاید تاثیرات تهیون بود.. کرم که به دستت خورد از سردیش یه لرز افتاد به جونت ....کار جیمین که تموم شد از دستت فاصله گرفت و روش و کرد اونور....
جیمین: می تونی بری بیرون ...
توهم میخواستی بری ولی یاد کوک افتادی برگشتی بری سمتش که کوک با نگاهش بهت فهموند بری بیرون ....یواش راهت و گرفتی و رفتی بیرون ..جیهوپ دم در بود ....تا دیدت اومد سمتت .
جیهوپ: ا/ت حالتت خوبهه
سرت و تکون دادی و گفتی : میشه من و ببری پیش تهیون ..
جیهوپ: اممم فعلا باید استراحت کنی
ا/ت: ولی...
جیهوپ: میدونی..جیمین عصبانی میشه بهتره الان بری استراحت کنی
سرت و تکون دادی و دنبالش راه افتادی ...سرت و که بالا اوردی همون اتاقی و دیدی که سال ها قبل توش زندانی بودی..چه چیز ها که یادت نمینداخت...جیهوپ در و باز کرد ...
جیهوپ: اینجا
ا/ت: اتاق جیمین
جیهوپ: همم اره
رفتی داخل و نشستی جای همیشگیت جیهوپم در و بست و رفت ...
۱۳.۳k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.