عاف/ابدی
آنقَدَر در این شهر خرابم که نگو
آنقَدَر دوری عذابم که نگو
دوست دارم همهی فاصلهها کم بشود
شب چنان گریه کنم که همسایه به زور
دست من گیرد و بیرون بکشد از آب مرا......بے تؤ با خاطره ات هم
دعؤا دارمـ..꣑୧
بی تو معنا ندارد زندگانی پریزادهای من......ولی اَز گیتار شکسـ𑁥𓍢ـته
،، طلب ساز مکن....میروم که خسته ام....منه خسته را رها کن که من دل شکسته ام....میروم آنجا که آسایش در انتظارم ست...چنان چه آسایش خیلی وقت ست در دور دست من ست.....زیبای من میرم که خسته ام....:)
آنقَدَر دوری عذابم که نگو
دوست دارم همهی فاصلهها کم بشود
شب چنان گریه کنم که همسایه به زور
دست من گیرد و بیرون بکشد از آب مرا......بے تؤ با خاطره ات هم
دعؤا دارمـ..꣑୧
بی تو معنا ندارد زندگانی پریزادهای من......ولی اَز گیتار شکسـ𑁥𓍢ـته
،، طلب ساز مکن....میروم که خسته ام....منه خسته را رها کن که من دل شکسته ام....میروم آنجا که آسایش در انتظارم ست...چنان چه آسایش خیلی وقت ست در دور دست من ست.....زیبای من میرم که خسته ام....:)
۳.۸k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.