نیاز داشتم گاهی سفر کنم، آزاد باشم، آدم ها و طبیعت و حیوا
نیاز داشتم گاهی سفر کنم، آزاد باشم، آدمها و طبیعت و حیوانات را از فاصلهای نزدیکتر نگاه کنم؛ ولی اینکه در غیرقابل پیشبینیترین زمانهای ممکن و بدون هیچ دلیل قانعکنندهای دلم میخواست به خلوت خودم برگردم، همه چیز را خراب میکرد. من تنهاییِ خودم را بیشتر از هر چیز دیگری دوست داشتم و توضیح دادن این ماجرا برای آدمهایی که مانند رشتههای طناب، در هم تنیدهبودند و زندگیشان کنار هم معنا مییافت، سخت بود. بسیار سخت.
چه باید میگفتم به کسانی که از تنهاییشان به آدمها پناه میبردند؟ منی که عموماً از آدمها به تنهاییام پناه میبردم و هیچ نقطه اشتراکی با آنها نداشتم!
چه باید میگفتم به کسانی که از تنهاییشان به آدمها پناه میبردند؟ منی که عموماً از آدمها به تنهاییام پناه میبردم و هیچ نقطه اشتراکی با آنها نداشتم!
۵.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲