دلنوشته ام ::سعی کنیم خدایان کوچک روی زمین باشیم 🌹👌👌
آدم هستیم اما به ادمیت زندگی نمیکنیم :::
دنیای ما ادمها مهر ورزیدن کمک کردن احترام گذاشتن
گذشت داشتن رئوف بودن دست همنوع گرفتن
گره کار باز کردن درک همنوع داشتن
و به معنای وااااااااااقعی انسان بودن هست
و در نهااااااااااااااااااااااااایت خدای کوچک زمین بودن هست !!!!!!!!!!!!!
اما همه ما در دنیای واقیعمون در جامعه مون
هر اعمال غیر انسانی و غیر خدایی هست رو از ادما میبینیم .....
من میگویم انسان ، انسان را بفهمد و درک کند
باید ببوسد روح زخمیش را و جسم خسته اش را
ما باید آدمها رو از همه نظر ببوسیم
اما حیف ما بوسیدن در خیابان را یاد نگرفته ایم و یادمان نداده اند!!!
در هر بهار میبینم پروانه ها در خیابان ها می رقصند با گل
و مااااااااااااا باید...
باید با آن ها برقصیم
اما حیف ما رقصیدن در خیابان را بلد نیستیم...حتی در خانه و در خلوت خودمان رقصیدن بلد نیستم !!!! چون پدر مادرم هرگز نفهههههمیدن حتی شادی چه رنگیه تا چه رسد به رقصیدن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!
پروانه ها با پیراهن های عنابی با خال های نارنجی و با انواع لباسهای رنگارگ
و با شاخک های نقره ای آواز میخوانند و ما را میخوانند
و ما بااااااااااااااااااااااااااااااااااید...
باید با آن ها بخوانیم و هم اواز شویم
اما حیف ما تماشاچیانِ سیاه پوش همیشه ایم
غمزده دلمرده
و بی احساس ...
انگار شادی و
آواز خواندن جرمه در جامعه ام ... همه چپ چپ نگاهمون میکنن اگر تو خیابون بزنی زیر اواز
میگم دیونه رو ببین !!!!!!!!!!!!
مااااااااااااا ،،،، آواز خواندن چه می دانیم؟
ما تخلیه شدن بلد نیستیم ....!!! آها چرا بلدیم اما یواشکی و تو خفا یکم بلدیم
پروانه ها دسته دسته می آیند .....
ما باید بابت اومدنشون به آن ها «وه! چه زیبایید! »بگوییم!!!! وه! چه خوشکل و نازن بگووووووووویم !!!!
اما حیف....
ما شهروندانِ نوچ کشیدن و تخمه شکستنیم .... و آه کشیدن و بی روح بی روووووووووووووح
در دشت و جنگلی سبز دیدم :::
پروانه ها آمده اند و به زودی رفتند
همچون هزاران پروانه ی دیگر کوچ کرده
از این سرزمین پریده به آن سرزمین
اما آنچه در سرزمین من به یادگار میبرد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هر چیز غیر احساس و شادمانی و تمام رفتار
غیر انسااااااااااااااااااااااااااااااانی بر بالشون سنگینی میکنه
از این خیابان های شلوغ و مردم بی رحم روزگار ،،
از دست شهرهای هراسناک پر از دود و بوق و ازدحام مردم و ماشین
دور میشوند و میروند و میروند و میرررررررررررررررررررروند ......
اما ما ادما چی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و ما هر عصر خوش و بش نکرده و آواز نخوانده نرقصیده
و کسی را نبوسیده !!!!!
با هزار افسردگی و ناراحتی و خشم و دعوا
به خانه برمیگردیم!!!!!!
و شبی دیگر را در تقویم تاریک
با شمردن تیر آهن سقف اتاق و هزاااااااااااااااااااااران فکر مزخرف چه کنم چه کنم ..........................
و حسرت و آه و درد
و فردای پر از چه کنم چه کنم
در ظلمت تاریکی شب ..... با استرس .... و درد............ چشم گریان
شاید به خواااااب برویم
و با تشویش بدون انگیزه به استقبال صبح میروم ...
با جنگی دیگر و دروغی دیگر و کلاهی دیگر و ماسکی دیگر ، دیگر ، دیگر ، دیگر ، و هزاران هزارن دیگرها
فقط و فقط به جز رفتار انسانی و تکرارو مکررات
تا اخر عمر
تکرار و مکررات !!!!!!!!!!!!!!! به پایان میرسانیم این عمر انسان بودنمون را !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آریا دلنوشته امروزم 👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌
دنیای ما ادمها مهر ورزیدن کمک کردن احترام گذاشتن
گذشت داشتن رئوف بودن دست همنوع گرفتن
گره کار باز کردن درک همنوع داشتن
و به معنای وااااااااااقعی انسان بودن هست
و در نهااااااااااااااااااااااااایت خدای کوچک زمین بودن هست !!!!!!!!!!!!!
اما همه ما در دنیای واقیعمون در جامعه مون
هر اعمال غیر انسانی و غیر خدایی هست رو از ادما میبینیم .....
من میگویم انسان ، انسان را بفهمد و درک کند
باید ببوسد روح زخمیش را و جسم خسته اش را
ما باید آدمها رو از همه نظر ببوسیم
اما حیف ما بوسیدن در خیابان را یاد نگرفته ایم و یادمان نداده اند!!!
در هر بهار میبینم پروانه ها در خیابان ها می رقصند با گل
و مااااااااااااا باید...
باید با آن ها برقصیم
اما حیف ما رقصیدن در خیابان را بلد نیستیم...حتی در خانه و در خلوت خودمان رقصیدن بلد نیستم !!!! چون پدر مادرم هرگز نفهههههمیدن حتی شادی چه رنگیه تا چه رسد به رقصیدن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!
پروانه ها با پیراهن های عنابی با خال های نارنجی و با انواع لباسهای رنگارگ
و با شاخک های نقره ای آواز میخوانند و ما را میخوانند
و ما بااااااااااااااااااااااااااااااااااید...
باید با آن ها بخوانیم و هم اواز شویم
اما حیف ما تماشاچیانِ سیاه پوش همیشه ایم
غمزده دلمرده
و بی احساس ...
انگار شادی و
آواز خواندن جرمه در جامعه ام ... همه چپ چپ نگاهمون میکنن اگر تو خیابون بزنی زیر اواز
میگم دیونه رو ببین !!!!!!!!!!!!
مااااااااااااا ،،،، آواز خواندن چه می دانیم؟
ما تخلیه شدن بلد نیستیم ....!!! آها چرا بلدیم اما یواشکی و تو خفا یکم بلدیم
پروانه ها دسته دسته می آیند .....
ما باید بابت اومدنشون به آن ها «وه! چه زیبایید! »بگوییم!!!! وه! چه خوشکل و نازن بگووووووووویم !!!!
اما حیف....
ما شهروندانِ نوچ کشیدن و تخمه شکستنیم .... و آه کشیدن و بی روح بی روووووووووووووح
در دشت و جنگلی سبز دیدم :::
پروانه ها آمده اند و به زودی رفتند
همچون هزاران پروانه ی دیگر کوچ کرده
از این سرزمین پریده به آن سرزمین
اما آنچه در سرزمین من به یادگار میبرد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هر چیز غیر احساس و شادمانی و تمام رفتار
غیر انسااااااااااااااااااااااااااااااانی بر بالشون سنگینی میکنه
از این خیابان های شلوغ و مردم بی رحم روزگار ،،
از دست شهرهای هراسناک پر از دود و بوق و ازدحام مردم و ماشین
دور میشوند و میروند و میروند و میرررررررررررررررررررروند ......
اما ما ادما چی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و ما هر عصر خوش و بش نکرده و آواز نخوانده نرقصیده
و کسی را نبوسیده !!!!!
با هزار افسردگی و ناراحتی و خشم و دعوا
به خانه برمیگردیم!!!!!!
و شبی دیگر را در تقویم تاریک
با شمردن تیر آهن سقف اتاق و هزاااااااااااااااااااااران فکر مزخرف چه کنم چه کنم ..........................
و حسرت و آه و درد
و فردای پر از چه کنم چه کنم
در ظلمت تاریکی شب ..... با استرس .... و درد............ چشم گریان
شاید به خواااااب برویم
و با تشویش بدون انگیزه به استقبال صبح میروم ...
با جنگی دیگر و دروغی دیگر و کلاهی دیگر و ماسکی دیگر ، دیگر ، دیگر ، دیگر ، و هزاران هزارن دیگرها
فقط و فقط به جز رفتار انسانی و تکرارو مکررات
تا اخر عمر
تکرار و مکررات !!!!!!!!!!!!!!! به پایان میرسانیم این عمر انسان بودنمون را !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آریا دلنوشته امروزم 👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌
۱۰.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.