چشمات چشمات چشمات...ازشون خیلی چیزا نوشتم ولی
_ چشمات چشمات چشمات...ازشون خیلی چیزا نوشتم ولی
یادم نیست. یادمه نوشتم، اون چشمها غم زیادی رو به دوش
کشیدن...نوشتم که دیگه نگاهم نمیکنن، نوشتم که دیگه ستاره
ندارن. حتی برای دستاتم نوشتم...دستات...نوشتم که دیگه
دستم و نمیگیرن...دیگه لمسم نمیکنن.
_ واسه لبهاتم نوشتم...نوشتم لبهات دیگه قرار نیست به عشق
بوسیدن من باز شه...واسه صدات...آخ صدات، صدات،صدات...قرار نبود دیگه اون ملودی طنین انداز صدات و
بشنوم...واسه قلبت که با بی رحمی توی پارک مرکزی دانگ
هزار تیکه اش کردم. درست وقتی رفتی وابسته ات شدم و برای
یک لحظه به خودم اومدم، واقعا به چیت وابسته شده بودم؟ به
چشمهات که دیگه من و نگاه نمیکردن؟ به دستات که دیگه
لمسم نمیکردن؟ به لبهات که من و نمیبوسیدن؟ به صدات که
یکی دیگه جای من بهش گوش میداد؟ یا قلبت که دیگه مال
من نبود؟
_ ناپلئون
_william
خیلی وقت بود نزاشته بودم..
یادم نیست. یادمه نوشتم، اون چشمها غم زیادی رو به دوش
کشیدن...نوشتم که دیگه نگاهم نمیکنن، نوشتم که دیگه ستاره
ندارن. حتی برای دستاتم نوشتم...دستات...نوشتم که دیگه
دستم و نمیگیرن...دیگه لمسم نمیکنن.
_ واسه لبهاتم نوشتم...نوشتم لبهات دیگه قرار نیست به عشق
بوسیدن من باز شه...واسه صدات...آخ صدات، صدات،صدات...قرار نبود دیگه اون ملودی طنین انداز صدات و
بشنوم...واسه قلبت که با بی رحمی توی پارک مرکزی دانگ
هزار تیکه اش کردم. درست وقتی رفتی وابسته ات شدم و برای
یک لحظه به خودم اومدم، واقعا به چیت وابسته شده بودم؟ به
چشمهات که دیگه من و نگاه نمیکردن؟ به دستات که دیگه
لمسم نمیکردن؟ به لبهات که من و نمیبوسیدن؟ به صدات که
یکی دیگه جای من بهش گوش میداد؟ یا قلبت که دیگه مال
من نبود؟
_ ناپلئون
_william
خیلی وقت بود نزاشته بودم..
۵.۵k
۱۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.