دیشب...
دیشب...
وقتی توی ماشین بودم و صداهای داد و بیدادی رو میشنیدم که با هر جمله صدای شکسته شدن و حزن رو احساس میکردم
شیشه رو کشیدم پایین تا با بارون نم نمی که داشت تمام تلاشش رو میکرد تاالودگی های قلب ادما رو از بین ببره همراهی کنم
هوا خیلی سرد بود و سوز شدیدش باعث میشد نشه چشم رو باز نگه داشت
ولی دستمو بردم بیرون و تصمیم گرفتم تا زمانی که به خونه میرسیم دستمو بیرون نگه دارم،خیلی سرد بود
دستم سر شده بود و چند باری خواستم که بیارم دستمو تو ماشین ولی تا زمانی که به خونه رسیدیم تحمل کردم و موفقم شدم
با خودم گفتم
"هی،ببین
تموم شد
تموم شد و ارزششو داشت
پس تو هم پا پس نکش،چوت درد و غصه هم مث این سرما که دستتاتو بی حس کرده تموم میشه
فقط صبور باش و دووم بیار"
وقتی توی ماشین بودم و صداهای داد و بیدادی رو میشنیدم که با هر جمله صدای شکسته شدن و حزن رو احساس میکردم
شیشه رو کشیدم پایین تا با بارون نم نمی که داشت تمام تلاشش رو میکرد تاالودگی های قلب ادما رو از بین ببره همراهی کنم
هوا خیلی سرد بود و سوز شدیدش باعث میشد نشه چشم رو باز نگه داشت
ولی دستمو بردم بیرون و تصمیم گرفتم تا زمانی که به خونه میرسیم دستمو بیرون نگه دارم،خیلی سرد بود
دستم سر شده بود و چند باری خواستم که بیارم دستمو تو ماشین ولی تا زمانی که به خونه رسیدیم تحمل کردم و موفقم شدم
با خودم گفتم
"هی،ببین
تموم شد
تموم شد و ارزششو داشت
پس تو هم پا پس نکش،چوت درد و غصه هم مث این سرما که دستتاتو بی حس کرده تموم میشه
فقط صبور باش و دووم بیار"
۶.۹k
۲۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.