رویایی همانند کابوس پارت 26
#par26
#diyana
دیانا=اگ قبول نکردن
اهورا=مشکل خودشونه
بعد رفت بیرون
منم سینی برداشتم توش یکم وسایل گذاشتم اول رفتم اتاق ارسلان صدای شلیک اومد ترسیدم یه قدم رفتم عقب نفسم حبس کردم تو سینم رفتم در زدم
ارسلان=بیا تو
در و باز کردم دیدم ارسلان داره از پنجره به بیرون شلیک میکنه واقعا یه درصدم احتمال نمیداد بخوره به یکی ارسلان=کارت؟
دیانا=صبونه
برگشت یهو شلیک کرد جلوی پام گه ترسیدم سینی از دستم افتاد تفنگ گرفت سمتم اومد نزدیک با تفنگ دور صورتم کشید گفت=این خونه عیر از تو خدمتکار نداره که تو همیشه باید بیای اتاق من؟
دیانا=اهورا خان گفتن
ارسلان=هع نظراش برام مهم نیست
برو بیرون
خم شدم تا وسایل سینی رو جمع کنم گفت=لازم نکرده تو دست بزنی برو بیرون بع یکیدیگه بگو بیاد تمیز کنه
بعد زود تر از من رفت بیرون
وا چرا اینطوری کرد
بغض کردم خم شدم وسایل رو زمین جمع کردم رفتم اشپزخانه
#matin
رفتم اتاق واقعا عصابم خورد شده بود
رویا اومد تو اتاق خواستم پاشم برم بیرون که دستشو دور گردنم حلق کرد گفت=متینم چرا عصبی؟
کمرشو محکم گرفتمکه اخش در اومد گفتم=تو کارای من دخالت نکن
بعد ولش کردم رفتم بیرون سمت آشپزخونه تا بگم واسه رکسانا صبونه آماده کنن ببرم از دلش در بیارم
رفتمدیدمدیانا نشسته داره گریه میکنه منو دید بلند شد گفت=کاری داشتید؟
متین=سینی صبونه اماده کن
دیانا چشمگفت شروع کرد به اماده کردن اماده شد کرفتم ازش رفتم سمت اتاقرکسانا در زدم گفت=بیا تو
در و باز کردم گفتم=عروسکخانم
رکسانا=برو بیرون
توجه نکردمدر و بستمسینیگذاشتم رو میز نشستم رو تختشگقتم=چیکارکنممنو ببخشی
بهمنگاه کرد گفت=هر کاری؟:/
متین=اوم
بلند شد رو تخت و گفت=واسه نیکا صبونه ببر
متین=چییی؟
رکسانا معصوم شد گفت=نمیبری؟
متین=یه چیز دیگ بخوا
رکسانا=دراز کشیدگفت=نمیخوام برو بیرون
بلند شدم سینی صبونه رو برداشتمگفتم=باشه بلتد شو
بلند شو لپمو بوسید باهم رفتیم سمت اتاق نیکا.....
#diyana
دیانا=اگ قبول نکردن
اهورا=مشکل خودشونه
بعد رفت بیرون
منم سینی برداشتم توش یکم وسایل گذاشتم اول رفتم اتاق ارسلان صدای شلیک اومد ترسیدم یه قدم رفتم عقب نفسم حبس کردم تو سینم رفتم در زدم
ارسلان=بیا تو
در و باز کردم دیدم ارسلان داره از پنجره به بیرون شلیک میکنه واقعا یه درصدم احتمال نمیداد بخوره به یکی ارسلان=کارت؟
دیانا=صبونه
برگشت یهو شلیک کرد جلوی پام گه ترسیدم سینی از دستم افتاد تفنگ گرفت سمتم اومد نزدیک با تفنگ دور صورتم کشید گفت=این خونه عیر از تو خدمتکار نداره که تو همیشه باید بیای اتاق من؟
دیانا=اهورا خان گفتن
ارسلان=هع نظراش برام مهم نیست
برو بیرون
خم شدم تا وسایل سینی رو جمع کنم گفت=لازم نکرده تو دست بزنی برو بیرون بع یکیدیگه بگو بیاد تمیز کنه
بعد زود تر از من رفت بیرون
وا چرا اینطوری کرد
بغض کردم خم شدم وسایل رو زمین جمع کردم رفتم اشپزخانه
#matin
رفتم اتاق واقعا عصابم خورد شده بود
رویا اومد تو اتاق خواستم پاشم برم بیرون که دستشو دور گردنم حلق کرد گفت=متینم چرا عصبی؟
کمرشو محکم گرفتمکه اخش در اومد گفتم=تو کارای من دخالت نکن
بعد ولش کردم رفتم بیرون سمت آشپزخونه تا بگم واسه رکسانا صبونه آماده کنن ببرم از دلش در بیارم
رفتمدیدمدیانا نشسته داره گریه میکنه منو دید بلند شد گفت=کاری داشتید؟
متین=سینی صبونه اماده کن
دیانا چشمگفت شروع کرد به اماده کردن اماده شد کرفتم ازش رفتم سمت اتاقرکسانا در زدم گفت=بیا تو
در و باز کردم گفتم=عروسکخانم
رکسانا=برو بیرون
توجه نکردمدر و بستمسینیگذاشتم رو میز نشستم رو تختشگقتم=چیکارکنممنو ببخشی
بهمنگاه کرد گفت=هر کاری؟:/
متین=اوم
بلند شد رو تخت و گفت=واسه نیکا صبونه ببر
متین=چییی؟
رکسانا معصوم شد گفت=نمیبری؟
متین=یه چیز دیگ بخوا
رکسانا=دراز کشیدگفت=نمیخوام برو بیرون
بلند شدم سینی صبونه رو برداشتمگفتم=باشه بلتد شو
بلند شو لپمو بوسید باهم رفتیم سمت اتاق نیکا.....
۸۸.۲k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.