کاش روزی برسد در دل من خانه کند
کاش روزی برسد در دل من خانه کند
در را ببندد و هر چه که هست را فراموش کند
در دامن او بنشینم و با موهای او ور بروم
بوسه از لب او با طمع عسل می گیرم
هرگز از بودن تو سیر نخواهم شد بمان
هر چقدر مانده ای بیشتراز اینها بمان
خاموشی شب را بخواهم و او باشد و من
وای به حال عشق من و چشمان دشمن
تا صبح شود در بالین من سفت مرا بفشارد
بعد از آن صبح خستگیم در تن و جانم برود
از کودکی تا پیری با من بوده و هست
دل من تا به او رسید خورده به بن بست
عاشقی را شرط ماندن است و به پایت سوختن
پختگی در راه علم است و در عاشقی زجر کشیدن
از روزی که من را بله گفت جسمم بوی دگر دارد
به خدا بوی تنش از انبیای الهی دل می رباید
می خواهم تمام کنم مثنوی عشق خود به یارم را
زیرا هرچه گویم ازصفاتش به تنگنا رساند من را
در را ببندد و هر چه که هست را فراموش کند
در دامن او بنشینم و با موهای او ور بروم
بوسه از لب او با طمع عسل می گیرم
هرگز از بودن تو سیر نخواهم شد بمان
هر چقدر مانده ای بیشتراز اینها بمان
خاموشی شب را بخواهم و او باشد و من
وای به حال عشق من و چشمان دشمن
تا صبح شود در بالین من سفت مرا بفشارد
بعد از آن صبح خستگیم در تن و جانم برود
از کودکی تا پیری با من بوده و هست
دل من تا به او رسید خورده به بن بست
عاشقی را شرط ماندن است و به پایت سوختن
پختگی در راه علم است و در عاشقی زجر کشیدن
از روزی که من را بله گفت جسمم بوی دگر دارد
به خدا بوی تنش از انبیای الهی دل می رباید
می خواهم تمام کنم مثنوی عشق خود به یارم را
زیرا هرچه گویم ازصفاتش به تنگنا رساند من را
۲.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.