اذان ظهر اربعین 98
ماجرا از این جا شروع شد که من از گروه جدا شدم. تا یه قسمت مسیر با دوتا از آقایون بودم اما بعدش دیگه کاملا جدا شدیم. من بودم و گنبد طلای آقا ابالفضل و جمعیت که مثل سیل جاری بود. خودم رو انداختم وسط یه سری خانوم که از یه کشور دیگه بودند. رسیدن به حرم برام مهم بود اما چطور رسیدن مهمتر. من شنیده بودم با وجود اون جمعیت اختلاطی پیش نمیاد اما تا خودم به چشم ندیدم باورم نمیشد. مردها بیشتر مراعات میکردند. رسیدم به حرم و با کلی اشک زیارت کردم. جا برای نشستن نبود. اجازه ایستادن هم نمیدادند. یه دفعه یه نفر بلند شد و من تونستم به جاش بشینم و نماز بخونم. حالا اینجا دوراهی سختی بود. تا اذان فرصتی نبود. از اون طرف میخواستم حرم اباعبدالله نماز جماعت بخونم. از یک طرف هم نمیدونستم میرسم به نماز؟ جا پیدا میکنم؟ دل دل میکردم. اما دلمو زدم به دریا و بلند شدم. رفتم سمت حرم. مسیر بین الحرمین بسته بود. باید راه دیگه ای پیدا میکردم. چشم دوختم به گنبد امام حسین و راه افتادم تو کوچه ها. بالاخره با هر زحمتی بود رسیدم. میخواستم وارد بشم که یه مرد عرب از توی کانتینر کنار حرم گفت درها رو بستند...
وا رفتم...
همونجا ولو شدم رو زمین...
اینهمه منو کشوندی که راهم ندی؟!
اشکم بند نمیومد. گوشه خیابون نشسته بودم. یه دفعه زد به سرم. حالا که دیگه چیزی برا از دست دادن ندارم. میرم ببینم دری باز پیدا میکنم...
دور زدم... دیدم یه درها بازه و جمعیت داره میره داخل...
انگار روح دوباره بهم دادند. صدای اذان بلند شده بود. رفتم بین جمعیت. به هر زحمتی بود داخل رفتم.
عین آدمای بهت زده فقط نگاه میکردم به اطراف. جلوی من یه محوطه خالی بود اما بسته بودند. دنبال جا برای نماز بودم که خادم کنارم محوطه رو باز کرد...
اینجا توی فیلم دیگه توی صف نماز بودم و مثل بارون میباریدم...
دیگه چیزی از خدا نمیخواستم😢😢😢
#محرم_اربعین_حسینی🖤
وا رفتم...
همونجا ولو شدم رو زمین...
اینهمه منو کشوندی که راهم ندی؟!
اشکم بند نمیومد. گوشه خیابون نشسته بودم. یه دفعه زد به سرم. حالا که دیگه چیزی برا از دست دادن ندارم. میرم ببینم دری باز پیدا میکنم...
دور زدم... دیدم یه درها بازه و جمعیت داره میره داخل...
انگار روح دوباره بهم دادند. صدای اذان بلند شده بود. رفتم بین جمعیت. به هر زحمتی بود داخل رفتم.
عین آدمای بهت زده فقط نگاه میکردم به اطراف. جلوی من یه محوطه خالی بود اما بسته بودند. دنبال جا برای نماز بودم که خادم کنارم محوطه رو باز کرد...
اینجا توی فیلم دیگه توی صف نماز بودم و مثل بارون میباریدم...
دیگه چیزی از خدا نمیخواستم😢😢😢
#محرم_اربعین_حسینی🖤
۲۶.۶k
۱۷ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.