افسون شده p22
دراکو : سوزش عجیبی توی سرم می پیچید و اشک توی چشمام حلقه زده بود فقط یک چیز می دیدم! سیاهی! سیاهی محض! صدا ها و تصاویر عجیبی توی سرم می پیچید (موطلایی منی تو تا ابد!....لیدی این شاخه گل و از من قبول میکنن؟!...موطلایی کوچولو کنارم بمون!) اورانوس : لرزشی از ترس بین صدام و دستام پیچیده بود سعی میکردم بهش نزدیک بشم اما دستمو پس میزد دراکو؟ خوبی؟ د..در..دراکو؟ به خودت بیا! دراکو : همه چیز ساکت شد! سکوت! سکوت! تاریکی! دستامو آروم از روی سرم برداشتم و چشمای خیس از اشکم رو باز کردم و بهش خیره شدم اورانوس : ترسیده و متعجب بهش زل زده بودم د..دراکو؟ خوبی؟؟!! دراکو : بدون اینکه یه کلمه به زبون بیارم از کنارش رد شدم و وارد خونه شدم اورانوس : کلافه نفسی کشیدم و دست مشت شدمو به دیوار کوبیدم، دراکو : سرم درد میکرد همه چیز به نظرم عجیب بود! من واقعا کیم؟! اون دختر توی افکارم کیه؟! این فکرا سر دردم رو بیشتر میکرد دستم رو روی صورتم کشیدم خیس اشک بود منو گریه آخه؟! گیج بودم نگاه همه روی من قفل شده بود پانسی از روی مبل بلند شد و اومد سمتم پانسی : دراکو؟ خوبی؟ دراکو : سری تکون دادم و از کنارش گذشتم و رفتم توی آشپزخونه و بطری آب و برداشتم و سر کشیدم بغض عجیبی توی گلوم نقش بسته بود بطری رو روی میز گذاشتم و از آشپزخونه زدم بیرون و با اورانوس چشم تو چشم شدم! این نگاه خیلی واسم آشنا بود!
۳.۲k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.