بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آنچنان میفشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطهی پایان خوشیهایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایهای مانده ز من بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی
دوستم داری و این ساده ترین تعبیر است
کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان میبافم
که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آنچنان میفشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطهی پایان خوشیهایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایهای مانده ز من بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی
دوستم داری و این ساده ترین تعبیر است
کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان میبافم
که تو شاید برسی حیف که بی تاثیر است
۴۵.۴k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰