✞رمان انتقام✞ پارت27
•انتقام•
پارت بیست و هفتم✞︎🖤
رضا: حالا میخوای امشب بهش بگی؟
ارسلان: نه..
مهراب: ارسلان هر چی دیرتر بجنبی از دستت میره
ممدرضا: بچها ولی الان حال روحی هر دوشون خرابه بزارن واسه ی روز دیگه...
مهراب: ولی ما این همه برنامه چیدیم...
ارسلان: با گل رفتم تو وقتی دارم میام بیرون بهم میگه واسه مهدیه این کارارو کردی...
رضا: نگو ک گفتی اره...
ارسلان: خب لجم گرفت تو اون لحظه اون جوری دیدمش
مهراب: ایندفعه خودت ریدی نه من
ارسلان: اگه زر مفت تو نمیزدی الان همه چی درست بود...
___
(تو ماشین دخترا)
دیانا: چرا ارسلان اینجوری کرد؟
مهدیس: احمقه؟
پانیذ: فک کنم...
اتوسا: خب روانی حسودیش شد
دیانا: ایشون دست گل واسه مهدیه گرفته بود
مهدیس: مطمئن شدم احمقه...
پانیذ: خب عقل کل اون دسته گل و واسه تو گرفته بود سوپرایزت کنه ندیدی بنفش و سفید بود؟
دیانا: الان دارین شوخی میکنی؟
اتوسا: الان ما شبیه کسایی. هستیم ک با تو شوخی میکنن؟
دیانا: یعنی اونم دوسم داره؟
مهدیس: اره دیگه
پانیذ: ی کاری کن هی نازتو بکشه
اتوسا: اره دو سالی ک ازش جدا بودی و ازش انتقام بگیر زیاد ناز کن کاری کن هی بهت حسودی کنه اونجوری بیشتر مراقبته
پانیذ: از اتوسا یاد بگیرین تجربه داره(با خنده)
مهدیس: بیچاره امیر ک گیر تو افتاده...
دیانا: رسیدیم جلو در خونه پسرا زودتر از ما رسیده بودن از ماشین پیاده شدم و رفتیم سمت خونه اتوسا...
_
دیانا: خب قضیه امروز چی بود؟ ارسلان چرا بهم زدی همه چیو؟
ارسلان: دوست داشتم بهم بزنم مشکلیه
مهراب: دیانا تو اون یارو دوست داشتی؟
دیانا: به تو ربطی نداره
مهراب: این عوضی عاشق شده همه مارو هم فراموش کرده
امیر: چرا عین دختر ترشیده ها رفتار میکنی تو تازه ۱۹ سالته
دیانا: اصن میخوام بدونم به شما چه ربطی داره من تو چه سنی میخوام ازدواج کنم من میخواستم اصن جواب مثبت بدم
ارسلان: تو غلط کردی
دیانا: از کی تا حالا غلط و درست و تو واسم تایین میکنی؟
اتوسا: به نظرتون زیاده روی نمیکنه(در گوش دخترا)
مهدیس: اموزشای توعه دیگه الان میرینه تو همه چی..
پانیذ: به نظرتون چجوری دیانارو کنترل کنیم داره میرینه به ارسلان بیچاره...
پارت بیست و هفتم✞︎🖤
رضا: حالا میخوای امشب بهش بگی؟
ارسلان: نه..
مهراب: ارسلان هر چی دیرتر بجنبی از دستت میره
ممدرضا: بچها ولی الان حال روحی هر دوشون خرابه بزارن واسه ی روز دیگه...
مهراب: ولی ما این همه برنامه چیدیم...
ارسلان: با گل رفتم تو وقتی دارم میام بیرون بهم میگه واسه مهدیه این کارارو کردی...
رضا: نگو ک گفتی اره...
ارسلان: خب لجم گرفت تو اون لحظه اون جوری دیدمش
مهراب: ایندفعه خودت ریدی نه من
ارسلان: اگه زر مفت تو نمیزدی الان همه چی درست بود...
___
(تو ماشین دخترا)
دیانا: چرا ارسلان اینجوری کرد؟
مهدیس: احمقه؟
پانیذ: فک کنم...
اتوسا: خب روانی حسودیش شد
دیانا: ایشون دست گل واسه مهدیه گرفته بود
مهدیس: مطمئن شدم احمقه...
پانیذ: خب عقل کل اون دسته گل و واسه تو گرفته بود سوپرایزت کنه ندیدی بنفش و سفید بود؟
دیانا: الان دارین شوخی میکنی؟
اتوسا: الان ما شبیه کسایی. هستیم ک با تو شوخی میکنن؟
دیانا: یعنی اونم دوسم داره؟
مهدیس: اره دیگه
پانیذ: ی کاری کن هی نازتو بکشه
اتوسا: اره دو سالی ک ازش جدا بودی و ازش انتقام بگیر زیاد ناز کن کاری کن هی بهت حسودی کنه اونجوری بیشتر مراقبته
پانیذ: از اتوسا یاد بگیرین تجربه داره(با خنده)
مهدیس: بیچاره امیر ک گیر تو افتاده...
دیانا: رسیدیم جلو در خونه پسرا زودتر از ما رسیده بودن از ماشین پیاده شدم و رفتیم سمت خونه اتوسا...
_
دیانا: خب قضیه امروز چی بود؟ ارسلان چرا بهم زدی همه چیو؟
ارسلان: دوست داشتم بهم بزنم مشکلیه
مهراب: دیانا تو اون یارو دوست داشتی؟
دیانا: به تو ربطی نداره
مهراب: این عوضی عاشق شده همه مارو هم فراموش کرده
امیر: چرا عین دختر ترشیده ها رفتار میکنی تو تازه ۱۹ سالته
دیانا: اصن میخوام بدونم به شما چه ربطی داره من تو چه سنی میخوام ازدواج کنم من میخواستم اصن جواب مثبت بدم
ارسلان: تو غلط کردی
دیانا: از کی تا حالا غلط و درست و تو واسم تایین میکنی؟
اتوسا: به نظرتون زیاده روی نمیکنه(در گوش دخترا)
مهدیس: اموزشای توعه دیگه الان میرینه تو همه چی..
پانیذ: به نظرتون چجوری دیانارو کنترل کنیم داره میرینه به ارسلان بیچاره...
۱۲۸.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.