*╔═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╗*
*╔═══❖•ೋ° °ೋ•❖═══╗*
تهیونگ: بیبی مطمئنی که میتونی منو نگه داری؟
جونگکوک: فقط بیا اینجا و حرف نزن!
پسر بزرگتر به زیبایی خندید و مچ دستش رو ماساژ داد. چند قدم جلو رفت و وزنش رو روی دستهاش انداخت و پاهاش رو بالا برد و جونگوک تو یه حرکت و پر قدرت پاهای کشیدهی دوست پسرش رو با دستاش گرفت و اون رو بلند کرد و با حرکت زیبایی به پشت خم شد و پل ایستاد. تهیونگ آروم روی بالا تنهاش نشست و سرش رو پایین برد و موهای دوست پسر جذابش رو نوازش کرد و با خنده گفت:
_ حالت خوبه کوک؟
جونگکوک با حالت با نمکی پلکی زد و به سختی گفت:
_ بوسم کن!
و پسر بزرگتر بیمعطلی خم شد و بوسهی عمیقی رو لبهای پسر زیرش نشوند.
تهیونگ: بیبی مطمئنی که میتونی منو نگه داری؟
جونگکوک: فقط بیا اینجا و حرف نزن!
پسر بزرگتر به زیبایی خندید و مچ دستش رو ماساژ داد. چند قدم جلو رفت و وزنش رو روی دستهاش انداخت و پاهاش رو بالا برد و جونگوک تو یه حرکت و پر قدرت پاهای کشیدهی دوست پسرش رو با دستاش گرفت و اون رو بلند کرد و با حرکت زیبایی به پشت خم شد و پل ایستاد. تهیونگ آروم روی بالا تنهاش نشست و سرش رو پایین برد و موهای دوست پسر جذابش رو نوازش کرد و با خنده گفت:
_ حالت خوبه کوک؟
جونگکوک با حالت با نمکی پلکی زد و به سختی گفت:
_ بوسم کن!
و پسر بزرگتر بیمعطلی خم شد و بوسهی عمیقی رو لبهای پسر زیرش نشوند.
۳۹.۳k
۰۱ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.