تهیونگ و دختر رزمی پوش ۱8
تهیونگ : چون اون هیچوقت اینطوری لباس نمیپوشید . سو : تهیونگ چرا اینطوری نگام میکنی؟ . تهیونگ : سومن همیشه تو بالباس های رزمی میدیدم ولی الان تو لباس هانبوک پوشیدی . (هانبوک لباس های قدیمی کره ای هست که زنان میپوشیدن) . سو : بعضی وقت ها از این نوع لباس ها میپوشم . تهیونگ : دیگه حق نداری لباس رزمی بپوشی مگر اینکه خودم بهت بگم . سو : چرا نمیتونم بپوشم . تهیونگ : چون این لباس ها بیشتر با وقار نشونت میده . سو : اما من خیلی لباس های رزمی رو دوست دارم . تهیونگ : روی حرف من میخوای حرف بزنی؟ . سو : خیر اعتراضی ندارم اگر اجازه بدید من رفع زحمت کنم بعد از اتاق خواستم برم بیرون . تهیونگ : باداد به گفتم : کجا میری . سو : با خونسردی روبمو کردم به سمتش و گفتم خواستم مزاحمتون نباشم دیگه . تهیونگ : بدون اجازه من حق نداری پاهات رو از این اتاق بزاری بیرون تو الان به من بی احترامی کردی . سو : دوباره برگشم و نشستم سر جام . تهیونگ : خب گفتی حوصلت سر رفته . سو : بله ولی من نباید مزاحمتون میشدم . تهیونگ : اگر دوست دارید میتونیم با لباس های ساده بریم بیرون قصر و بین مردم باشیم . سو : باشه . با کلی التماس به تهیونگ قبول کرد که من با یک لباس رزمی بریم . تهیونگ : لباس ساده ام رو پوشیدم رفتم بیرون و با سو سوار اسب هامون شدیم و حرکت کردیم . تهیونگ : وقتی رسیدیم نگاهم افتاد به مردم که دور هم جمع شده بودن و داشتن به اجرای چند نفر نگاه میکردن . سو : فهمیدم که داشتن درباره من و تهیونگ صحبت میکردن . بازیگر : اهای مردم همه ما میدونیم که ولیعهد تهیونگ و بانو سو دو زوج قهرمان این کشور هستن . اونها تا به حال چندین بار کشور رو از خطرات نجات دادن . سو : بعد همه مردم گفتن اونها خیلی شجاع هستن . بازیگر : ولیعهد و بانو همیشه و همه جا با هم هستن و حاضرن جونشون رو برای همدیگه بدن . امروز از مردم میخوام که به داوطلبانه بیان و نقش ولیعهد تهیونگ و بانو سو رو اجرا کنن . تهیونگ : من دستم رو بردم بالا و گفتم و من و زنم داوطلب هستیم . سو : یه لحظه جا خوردم که تهیونگ داوطلب شد بعد تهیونگ بلند شد و رفت وسط میدون و منم باهاش رفتم . بازیگر : میتونید روزی که ولیعهد با بانو در روز مراسم شمشیر ، مبترزه کرد رو اجرا کنید .تهیونگ : بله . سو : رفتم دم گوش تهیونگ بهش گفتم الان ما داوطلب شدیم که نقش خودمون رو بازی کنیم . تهیونگ : با سو درحال مبارزه بودم و از این زمان خوش حال بودم . سو : وقتی مبارزه تمام شد همه مردم برای من و تهیونگ شروع کردن به دست زدن . بازیگر : کار هر دوتون عالی بود ولی سوالم از شما این هست که شما تا به حال ولیعهد و بانو رو از نزدیک دیدید . سو : بله من تا به حال هر دوشون رو دیدم . وقتی برای بار اول بانو سو رو دیدم در حال جنگ بود و اون صفت های خوبی داشت مثلا اون خیلی زیبا بود و شجاع و مهربون و باوقار . وقتی اینها رو گفتم یک نفر از سر جاش بلند شد و بلند شد و گفت : یه جوری تعریف میکنی از ایشون که انگار خود بانو هستی . سو : خواستم بهش بگم ..
۴۳.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.