P13
ات ویو
توی پاساژ کلی خرید کردم و به راننده ای که کوک گفته بود باهام بیاد دادم تا ببره خونه..خودمم رفتم و بستنی و کلی خوراکی خریدم..
روی نیمکت توی پارک نشسته بودم و به خوابایی که میدیدم فکر میکردم..
که یهو نگاهم به روبروی پارک خورد..
مطب روانشناسی بود..
تصمیم گرفتم برم و راجبش باهاش حرف بزنم، شاید ربطی به گذشتم داشته باشه
رفتم و وارد شدم
منشی:سلام خانوم..وقت قبلی داشتید؟
ات:نه
منشی:پس یکم صبر کنید..بفرمایید بشینید
نشستم روي مبل و با گوشیم به کوک زنگ زدم...
کوک:جانم
ات:کوک من رفتم مطب روانشناسی
کوک :واسه چی؟
ات:احساس میکنم لازمه برای بچمون
کوک:اوکی عشقم
ات:بای
تا تلفنو قطع کردم منشی صدام زد..
منشی:خانوم جانگ بفرمایین داخل
در زدم و وارد اتاق شدم..
دکتر:سلام خانوم جانگ..
ات:ات هستم
دکتر:منم فلیکسم
ات:خب راستش جناب دکتر من چندوقته که خوابای عجیب غریب میبینم..خوابام صحنه هاش فرق داره ولی همیشه مکالمه ی یه دختر بچه و برادرشه..راستش من حافظم و از دست دادم ..از وقتی حافظم و از دست دادم اینجوری شدم..
فلیکس:خب ات..حتما این صحنه ها به گذشتتون ربط داره..شما برادر ندارید؟
ات:نه..راستش پدرومادرم خیلی سال پیش از دنیا رفتن..
فلیکس:پس حتما دوست بچگی ای،چیزی بوده..
به هر حال سعی کنید بیشتر به اینجا بیاید تا بتونم کمک کنم
ات:حتما جناب دکتر
فلیکس:راحت باش،به نظر میرسه فاصله ی سنیمون کم باشه..
ات:باشه فلیکس..من باید برم..
فلیکس:خداحافظ..
تاکسی گرفتم و خونه رفتم..وقتی رسیدم با کوکی مواجه شدم که تو کیوت ترین حالت ممکن خوابش برده بود..رفتم جلو و رو پیشونیش بوسه ای زدم..
کوک:من از پیشونی نمیخوام..
ات:کی بیدار شدی؟
کوک:چقدر خنگی اخههه..خودمو به خواب زدم..تازه کی برات درو باز کرد پس
ات:راستی میگیا 😂
توی پاساژ کلی خرید کردم و به راننده ای که کوک گفته بود باهام بیاد دادم تا ببره خونه..خودمم رفتم و بستنی و کلی خوراکی خریدم..
روی نیمکت توی پارک نشسته بودم و به خوابایی که میدیدم فکر میکردم..
که یهو نگاهم به روبروی پارک خورد..
مطب روانشناسی بود..
تصمیم گرفتم برم و راجبش باهاش حرف بزنم، شاید ربطی به گذشتم داشته باشه
رفتم و وارد شدم
منشی:سلام خانوم..وقت قبلی داشتید؟
ات:نه
منشی:پس یکم صبر کنید..بفرمایید بشینید
نشستم روي مبل و با گوشیم به کوک زنگ زدم...
کوک:جانم
ات:کوک من رفتم مطب روانشناسی
کوک :واسه چی؟
ات:احساس میکنم لازمه برای بچمون
کوک:اوکی عشقم
ات:بای
تا تلفنو قطع کردم منشی صدام زد..
منشی:خانوم جانگ بفرمایین داخل
در زدم و وارد اتاق شدم..
دکتر:سلام خانوم جانگ..
ات:ات هستم
دکتر:منم فلیکسم
ات:خب راستش جناب دکتر من چندوقته که خوابای عجیب غریب میبینم..خوابام صحنه هاش فرق داره ولی همیشه مکالمه ی یه دختر بچه و برادرشه..راستش من حافظم و از دست دادم ..از وقتی حافظم و از دست دادم اینجوری شدم..
فلیکس:خب ات..حتما این صحنه ها به گذشتتون ربط داره..شما برادر ندارید؟
ات:نه..راستش پدرومادرم خیلی سال پیش از دنیا رفتن..
فلیکس:پس حتما دوست بچگی ای،چیزی بوده..
به هر حال سعی کنید بیشتر به اینجا بیاید تا بتونم کمک کنم
ات:حتما جناب دکتر
فلیکس:راحت باش،به نظر میرسه فاصله ی سنیمون کم باشه..
ات:باشه فلیکس..من باید برم..
فلیکس:خداحافظ..
تاکسی گرفتم و خونه رفتم..وقتی رسیدم با کوکی مواجه شدم که تو کیوت ترین حالت ممکن خوابش برده بود..رفتم جلو و رو پیشونیش بوسه ای زدم..
کوک:من از پیشونی نمیخوام..
ات:کی بیدار شدی؟
کوک:چقدر خنگی اخههه..خودمو به خواب زدم..تازه کی برات درو باز کرد پس
ات:راستی میگیا 😂
۸.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.