رمان دو مروارید مشکی 👀🖤 پارت دوم
رمان ♡
دو مروارید مشکی👀🖤
پارت دوم
۱۷ سال بعد💜🤍( الان نیکا ۱۹ سال و ارسلان ۲۰ سالشه
نیکا: از خواب بیدار شدم، ارسلان هنوز خواب بود، و طبق عادت همیشگی پریدم روش و برق از سه فازش پرید😂😂😂 ارسلااااااان ( با داد)
ارسلان: یا بسم الله الرحمن الرحیم 😭😭
نیکا: پاشوووو بریم صبحونه
مامان ار: سلام بچه ها
نیکا و ارسلان: سلام مامان
مامان ار: ارسلان مامان یک دقیقه بیا تو اتاق
نیکا: چیزی شده؟
مامان ار: نه عزیزم تو بشین الان میایم
نیکا: باشه😊
در اتاق 👀
ارسلان: جانم؟
مامان ار: ارسلان دیگه وقتشه؟
ارسلان: یا خدا وقت چی😭
مامان ار: وقت اینه که به نیکا بگیم، وقت اینه بهش بگیم ما برادر و مادر واقعیش نیستیم🥺💔
ارسلان: خب به من چه
مامان ار: با اجازه شما باید بهش بگین😊
ارسلان: 😭😭😭😭😭
مامان ار: فقط ارسلان لطفا آروم آروم بهش بگو خواهش میکنم ازت
ارسلان: باشه بابا خیالت راحت😜
مامان ار: با این باشه ات چهار ستون بدنم لرزید
بریم
بیرون از اتاق😜
نیکا: چه عجب، ضعف کردم😂
مامان ار: به ارسلان یه چش غره ای رفتم
ارسلان: راستی نیکی
نیکا: جاااااانم
ارسلان: تو خواهر واقعی من نیستی و ۲ سالت که بود مامانت آوردت اینجا و رفت و فوت کرد، هیهی😁
مامان ار: خاک تو سرم🥴
نیکا: چ چ چی، بعد حرف ارسلان چشام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چی شد🖤▪️◼️⬛
تا پارت بعد و خماری بای بای✋🏻😁
دو مروارید مشکی👀🖤
پارت دوم
۱۷ سال بعد💜🤍( الان نیکا ۱۹ سال و ارسلان ۲۰ سالشه
نیکا: از خواب بیدار شدم، ارسلان هنوز خواب بود، و طبق عادت همیشگی پریدم روش و برق از سه فازش پرید😂😂😂 ارسلااااااان ( با داد)
ارسلان: یا بسم الله الرحمن الرحیم 😭😭
نیکا: پاشوووو بریم صبحونه
مامان ار: سلام بچه ها
نیکا و ارسلان: سلام مامان
مامان ار: ارسلان مامان یک دقیقه بیا تو اتاق
نیکا: چیزی شده؟
مامان ار: نه عزیزم تو بشین الان میایم
نیکا: باشه😊
در اتاق 👀
ارسلان: جانم؟
مامان ار: ارسلان دیگه وقتشه؟
ارسلان: یا خدا وقت چی😭
مامان ار: وقت اینه که به نیکا بگیم، وقت اینه بهش بگیم ما برادر و مادر واقعیش نیستیم🥺💔
ارسلان: خب به من چه
مامان ار: با اجازه شما باید بهش بگین😊
ارسلان: 😭😭😭😭😭
مامان ار: فقط ارسلان لطفا آروم آروم بهش بگو خواهش میکنم ازت
ارسلان: باشه بابا خیالت راحت😜
مامان ار: با این باشه ات چهار ستون بدنم لرزید
بریم
بیرون از اتاق😜
نیکا: چه عجب، ضعف کردم😂
مامان ار: به ارسلان یه چش غره ای رفتم
ارسلان: راستی نیکی
نیکا: جاااااانم
ارسلان: تو خواهر واقعی من نیستی و ۲ سالت که بود مامانت آوردت اینجا و رفت و فوت کرد، هیهی😁
مامان ار: خاک تو سرم🥴
نیکا: چ چ چی، بعد حرف ارسلان چشام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چی شد🖤▪️◼️⬛
تا پارت بعد و خماری بای بای✋🏻😁
۲۲.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.