رمان دو مرواردید مشکی👀🖤 پارت سوم♡
رمان دو مروارید مشکی 👀🖤
پارت سوم♡
نیکا💞
بعد حرف ارسلان چشمام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چی شد🖤▪️◼️⬛
مامان ار: ارسلان دیدی چیکار کردی بچه از هوش رفت😫😫
( به دلیل خسته شدن دستم واسه هرکدوم یه علامتی میزارم
نیکا 👈🏻 "
ارسلان 👈🏻 ~
مامان ار 👈🏻 ٪ )
~ خب به من چه، خودت گفتی بهش بگو منم بهش گفتم، والا🤷🏻♂️
٪ به جای این حرفا زنگ بزن اورژااااانس ( با داد)
~ باشه باشه
زنگ زدم به اورژانس و اومدن بردنش، نشسته بودیم سر صندلی ها و منتظر خبر از دکترا و پرستارا👨🏻⚕️👩🏻⚕️
پرستار: شما همراه خانم کاشی هستین
٪ بله بله
پرستار: خداروشکر چیزیش نشده فقط بی هوش شده، ۱ ساعت دیگه مرخصه 😊
٪ ممنون خانم پرستار
پرستار: خواهش میکنم🙏🏻
[۱ ساعت بعد]
~ نیکا رو بردیم خونه، روی مبل نشسته بودیم که نیکا شروع کرد به حرف زدن
" چرا بهم نگفته بودین
٪ عزیزم خب بچه بودی اگه میگفتم بد تر از این میشد
" اگه شما مادر واقعی من نیستی، من از اینجا میرم
~ زر نزن بابا کجا میخوای بری 😂
" خونه دیانا دوستم، ماشینم که داره همین الان زنگ میزنم بیاد دنبالم
٪ دختر مگه زده به سرت، من تورو به فرزندی قبول کردم، و نمیزارم جایی بری
" 🥺🥺 دلم میخواد مامانمو ببینم
٪🥺
عزیزم ناراحت نباش، برای اینکه از دلت در بیاد میزارم الان با دوستت بری خرید😊
" واقعا 😍😍
~ تغییر مود و برم😂
٪😂
"😁
٪ پاشو اماده شو ارسلان میرسونتت کافه پیش دوستت، به دوستت هم زنگ بزن اماده شه 😊
" اوکی، من برم اماده بشم
رفتم تو اتاقم و به دیانا زنگیدم😁( بلخره دیانا وارد میشود😂)
(دیانا 👈🏻 *)
" الو جغد من 😁
* جونم روباهِ خوشِل خودم😍
" چطوری جغدکم
* اگه تو خوبی منم خوبم😍
" منم بد نیستم😊
*چیزی شده روبی🥺
" جریانو واسش گفتم 🥺💔
* آخی یعنی خاله آرزو ( مامان اری اسم آرزوعه) مامان واقعیت نیست 🥺🥺
" نچ😕
* خب فاز غم نگیر دیگه، کاری داشتی زنگیدی😊
" خواستم بگم میای بریم بیرون روبی 😍♥
* آره جُغی😍
" پس برو کافه...... تا منم بیام😊♥
* اوک بای
" بای
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
" قطع کردم و رفتم آماده شدم، یه تیشرت مشکی با یه مانتوی قرمز روش با شلوار لی مشکی پوشیدم، یه شال قررررمز هم زدم و موهامو کجکی زدم و بستم، یه روژ قرررررررمز تر از شالمم زدم و کیف مشکیمو برداشتم و رفتم تو پذیرایی
ـــــــــــــــــ
~ نیکا رفت اماده بشه منم رفتم اماده بشم که ببرمش، تیشرت مشکیمو با شلوار لی مشکی پوشیدم و رفتم تو پذیزایی 😊
ــــــــــــــــــــــ
* نیکا که قطع کرد خیلی واسش ناراحت بودم🥺 ، رفتم اماده بشم، تیشرت سفید جغدیمو با مانتوی بنفش و شلوار لی سفید پوشیدم و یه شال بنفشم زدم و موهامو سوسکی درست کردم و بافتمشون، یه روژ بنفش هم زدم و کیف سفیدمو برداشتم و رفتم کافه
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
~ بریم آجی خوشِلَم 😊💜
" بریم 😍
رفتیم و ارسلان آهنگ (لب ساحل پنج صبح) رو گذاشتو شروع کردیم خوندن باهاش
میفته این ورا مسیرت
توکه هیچوت تقصیرت نیست
رفتی که چی
پس من چی بیبی
پس من چی بیبی
همیشگی
همیشه این قلب پیشت گیر میمونه
فقط بگو پس من چی بیبی......
" وقتی رسیدم پیاده شدم و با ارسلان خداحافظی کردم
* نیکا اومد، وااای داداشش چه خوشتیپ بود، موهاشم فر بوووود، وای چی دارم میگم، بابا ولش کن
" سلام روبی، دلم واست تنگ شده بود خوشگل خانم
* منم همینطور
داشتیم حرف میزدیم که یهو.....
خماری خوش بگذره😁
بای
پارت سوم♡
نیکا💞
بعد حرف ارسلان چشمام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چی شد🖤▪️◼️⬛
مامان ار: ارسلان دیدی چیکار کردی بچه از هوش رفت😫😫
( به دلیل خسته شدن دستم واسه هرکدوم یه علامتی میزارم
نیکا 👈🏻 "
ارسلان 👈🏻 ~
مامان ار 👈🏻 ٪ )
~ خب به من چه، خودت گفتی بهش بگو منم بهش گفتم، والا🤷🏻♂️
٪ به جای این حرفا زنگ بزن اورژااااانس ( با داد)
~ باشه باشه
زنگ زدم به اورژانس و اومدن بردنش، نشسته بودیم سر صندلی ها و منتظر خبر از دکترا و پرستارا👨🏻⚕️👩🏻⚕️
پرستار: شما همراه خانم کاشی هستین
٪ بله بله
پرستار: خداروشکر چیزیش نشده فقط بی هوش شده، ۱ ساعت دیگه مرخصه 😊
٪ ممنون خانم پرستار
پرستار: خواهش میکنم🙏🏻
[۱ ساعت بعد]
~ نیکا رو بردیم خونه، روی مبل نشسته بودیم که نیکا شروع کرد به حرف زدن
" چرا بهم نگفته بودین
٪ عزیزم خب بچه بودی اگه میگفتم بد تر از این میشد
" اگه شما مادر واقعی من نیستی، من از اینجا میرم
~ زر نزن بابا کجا میخوای بری 😂
" خونه دیانا دوستم، ماشینم که داره همین الان زنگ میزنم بیاد دنبالم
٪ دختر مگه زده به سرت، من تورو به فرزندی قبول کردم، و نمیزارم جایی بری
" 🥺🥺 دلم میخواد مامانمو ببینم
٪🥺
عزیزم ناراحت نباش، برای اینکه از دلت در بیاد میزارم الان با دوستت بری خرید😊
" واقعا 😍😍
~ تغییر مود و برم😂
٪😂
"😁
٪ پاشو اماده شو ارسلان میرسونتت کافه پیش دوستت، به دوستت هم زنگ بزن اماده شه 😊
" اوکی، من برم اماده بشم
رفتم تو اتاقم و به دیانا زنگیدم😁( بلخره دیانا وارد میشود😂)
(دیانا 👈🏻 *)
" الو جغد من 😁
* جونم روباهِ خوشِل خودم😍
" چطوری جغدکم
* اگه تو خوبی منم خوبم😍
" منم بد نیستم😊
*چیزی شده روبی🥺
" جریانو واسش گفتم 🥺💔
* آخی یعنی خاله آرزو ( مامان اری اسم آرزوعه) مامان واقعیت نیست 🥺🥺
" نچ😕
* خب فاز غم نگیر دیگه، کاری داشتی زنگیدی😊
" خواستم بگم میای بریم بیرون روبی 😍♥
* آره جُغی😍
" پس برو کافه...... تا منم بیام😊♥
* اوک بای
" بای
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
" قطع کردم و رفتم آماده شدم، یه تیشرت مشکی با یه مانتوی قرمز روش با شلوار لی مشکی پوشیدم، یه شال قررررمز هم زدم و موهامو کجکی زدم و بستم، یه روژ قرررررررمز تر از شالمم زدم و کیف مشکیمو برداشتم و رفتم تو پذیرایی
ـــــــــــــــــ
~ نیکا رفت اماده بشه منم رفتم اماده بشم که ببرمش، تیشرت مشکیمو با شلوار لی مشکی پوشیدم و رفتم تو پذیزایی 😊
ــــــــــــــــــــــ
* نیکا که قطع کرد خیلی واسش ناراحت بودم🥺 ، رفتم اماده بشم، تیشرت سفید جغدیمو با مانتوی بنفش و شلوار لی سفید پوشیدم و یه شال بنفشم زدم و موهامو سوسکی درست کردم و بافتمشون، یه روژ بنفش هم زدم و کیف سفیدمو برداشتم و رفتم کافه
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
~ بریم آجی خوشِلَم 😊💜
" بریم 😍
رفتیم و ارسلان آهنگ (لب ساحل پنج صبح) رو گذاشتو شروع کردیم خوندن باهاش
میفته این ورا مسیرت
توکه هیچوت تقصیرت نیست
رفتی که چی
پس من چی بیبی
پس من چی بیبی
همیشگی
همیشه این قلب پیشت گیر میمونه
فقط بگو پس من چی بیبی......
" وقتی رسیدم پیاده شدم و با ارسلان خداحافظی کردم
* نیکا اومد، وااای داداشش چه خوشتیپ بود، موهاشم فر بوووود، وای چی دارم میگم، بابا ولش کن
" سلام روبی، دلم واست تنگ شده بود خوشگل خانم
* منم همینطور
داشتیم حرف میزدیم که یهو.....
خماری خوش بگذره😁
بای
۳۵.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.