لبخندش ، در لبخندش انگار شادی من پنهان شده بود ،صدای آن ق
لبخندش ، در لبخندش انگار شادی من پنهان شده بود ،صدای آن قهقه زدنش انگاری زندگینامه مرا پاک میکرد و از اول فقط با طمع خوشی آن را مینوشت
وقتی در کنار او بودم زندگی خیلی زیبا بود،زندگی ام شده بود مانند آسمان پر ستاره ،همانقدر زیبا و درخشنده
صدایش وقتی قربان صدقه ام می رفت جزوی از زندگیم ام بود گویا زندگی من چای بود که بدون او انگار بدون شکر است ، آری او شیرینی زندگی من بود ، او کسی بود که من عاقلانه عاشقش شده ام و او دیوانه وار مرا تبدیل به یک دیوانه کرد، گفتم از ستاره های آسمان نگفتم از طوفان های آن، گفتم از زیبایی هایش نگفتم از درد و رنج آن در قلب و روح و جسم و جان گفتم از چای تلخ و شیرینی بخشی او به چای ، نگفتم از مضرات همان قند که شد بلای جانمان ،گفتم از آن قربان صدقه هایش ، نگفتم بعد ها معلوم شد همه پوچ بودنند ، مطلبم از عشق او بر من نبود،مطلبم از زخمی که بر من زد نبود ته مطلب من عشق پوچی که بر من نشان میداد نبود ، مطلب من از این دل آشفته بود از عشقی و محبتی بود که بعد از من مال دیگری بود رفیق @دنیا
@ابدی
وقتی در کنار او بودم زندگی خیلی زیبا بود،زندگی ام شده بود مانند آسمان پر ستاره ،همانقدر زیبا و درخشنده
صدایش وقتی قربان صدقه ام می رفت جزوی از زندگیم ام بود گویا زندگی من چای بود که بدون او انگار بدون شکر است ، آری او شیرینی زندگی من بود ، او کسی بود که من عاقلانه عاشقش شده ام و او دیوانه وار مرا تبدیل به یک دیوانه کرد، گفتم از ستاره های آسمان نگفتم از طوفان های آن، گفتم از زیبایی هایش نگفتم از درد و رنج آن در قلب و روح و جسم و جان گفتم از چای تلخ و شیرینی بخشی او به چای ، نگفتم از مضرات همان قند که شد بلای جانمان ،گفتم از آن قربان صدقه هایش ، نگفتم بعد ها معلوم شد همه پوچ بودنند ، مطلبم از عشق او بر من نبود،مطلبم از زخمی که بر من زد نبود ته مطلب من عشق پوچی که بر من نشان میداد نبود ، مطلب من از این دل آشفته بود از عشقی و محبتی بود که بعد از من مال دیگری بود رفیق @دنیا
@ابدی
۵۹۳
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.