زندگی را ...
زندگی را ...
گر توانستی به کام یک نفر شیرین کنی...
یا توانستی زمین تشنه ای را
سرخوش از باران کنی...
گر توانستی تو یک مرغ گرفتار
از قفس بیرون کنی...
یا توانستی که دیوار اسارت از بنا ویران کنی...
گر توانستی به خوان رنگی ات
یک رهگذر مهمان کنی...
یا توانستی بدون حاجتی هم ذکر آن یزدان کنی...
گر توانستی لباس بی ریای عاشقی بر تن کنی...
میتوانی آن زمان
فریاد انسان بودنت
بر کوی و برزن برزنی ...
گر توانستی به کام یک نفر شیرین کنی...
یا توانستی زمین تشنه ای را
سرخوش از باران کنی...
گر توانستی تو یک مرغ گرفتار
از قفس بیرون کنی...
یا توانستی که دیوار اسارت از بنا ویران کنی...
گر توانستی به خوان رنگی ات
یک رهگذر مهمان کنی...
یا توانستی بدون حاجتی هم ذکر آن یزدان کنی...
گر توانستی لباس بی ریای عاشقی بر تن کنی...
میتوانی آن زمان
فریاد انسان بودنت
بر کوی و برزن برزنی ...
۵.۷k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.