گل خوش بوی من سلام. گمان می رود از فضیلت فراموشی بر وفق م
گل خوشبوی من سلام. گمان میرود از فضیلت فراموشی بر وفق مراد دلتان به نحو احسنت بهره گرفتهاید، همینکه هم اکنون آرام در بستر خود فارغ از دلتنگی و نفس تنگی های من آرمیدهاید دال بر آن است که مغزی مطیع در سر و دلی سر به راه و فراموش کار در سینه دارید. لاجرم زیاده گویی نکنم مبادا سرخر اوقات شریف شما بشوم. راستش را بخواهید موضوع تکراریست، دلتنگی رمق برایم نگذاشته است، قرار بود یکی دو روزه بروید و پشیمان شوید و برگردید و دو صد بیشتر از قبل قدر مرا بدانید و خوشبخت و معشوف و با قلبی آکنه از عشق و صفا در کنار یکدیگر به زندگی ادامه دهیم اما رفتید و فراموش کردید و یک باره زیر تمام کازه کوزه ها و قرار مدارها زدید و به کل منکر همه چیز شدهاید. چگونه دلتان را راضی به مفارقت و دوری کردهاید که بیتابی نکند؟ چگونه توانستید چشمتان را متقاعد کنید دلتنگی و مهجوری مرا ببیند و نبارد؟ چگونه فکرتان را قانع کردهاید مرا دور بیندازد و در هیچ یک از اندیشه هایش نگنجم؟ فیالحال آنچه عیان است توانمندی شما در رفتن و ناتوانمندی من در نرفتن است، شما که آموزگار خوبی بودهاید بیاید و اموزشم دهید چگونه بروم و پشت سر نگاه نکنم؟ اساسا رفتن های من معنی " رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران " میدهند و رفتن های شما معنی رفتن. چه کنم همچو شما تکه سنگی بیاحساس شوم؟ چه کنم... از روزی که دلم به چشم شما گره خورد حساب کارم از دستم در رفت و با کرامالکاتبین رو به رو شدم! گویی زمانی که خالق تبارک و تعالی بخت نگونبخت مرا مینوشت محض خنده قید کرد بنویسند " سخت عاشق شود، دل نکند و معشوق در آغوش نگرفته جان بدهد " کاتبان هم جدی گرفتند و آن را نگاشتند، انگار نرسیدن تقدیر من بود. باید بپذیرم که نرسیدن قسمت ماست؟ باید بپذیرم آن سری که یک عمر برایش دسمال بستم سر درد نداشت؟ باید بپذیرم دستهایتان تا ابد حسرت زندگی من خواهد بود؟... چه کسی برایم " تو " شود عزیزم؟ جای خالیتان درد میکند، میسوزد، تیر میکشد. چه کسی خانهی خود را ویران میکند که شما با قلب من این چنین در جنگید؟... عزیز ترینم وحشت دیر آمدنتان از هرگز نیامدنتان سهمگین تر است، اگر روزی گوشه ای از ذهنت یاد من کرد و خواستید برگردید بکوشید که دیر نیایید. دیر نیایید که هر دویمان زجر خواهیم کشید! تعجیل کنید و تا نفسی هست خود را برسانید که از آتش این عشق سوختم و خاکسترم به باد دادند. شاید اگر روزی صاحب جهنم شوم دستور دهم عاشقان را از آتش بیرون بکشند و نسوزانند چرا که از عشق در دنیا بارها سوخته اند و ظلم است دوباره سوختنشان. نمیدانم چه بگویم، میدانم که ماندنی نیستید. میدانم مهمان امروز و فردایید، میدانم این عشق در وجود شما طلوع نکرده غروب کرده ست اما من یک عاشقم، یک عاشق همیشه به معشوقش امیداور است حتی اگر جای امیدواری وجود نداشته باشد! من به شما امیدوارم، به دوای این زخم ها با دستهای گران قدر شما هم... بگذریم؛ شب خوش.
یاردآ-
سه چهار چهارصد و دو / ۰۲:۴۰
#بادبافشون
یاردآ-
سه چهار چهارصد و دو / ۰۲:۴۰
#بادبافشون
۱۹.۴k
۰۲ تیر ۱۴۰۲