ماجرای بیهوش شدن آرمیتا از زبان همکلاسی هایش
ماجرای بیهوششدن آرمیتا از زبان همکلاسیهایش
👤 «فاطمه» همکلاسی، دوست صمیمی و همراه «آرمیتا گراوند»:
🔹آن روز همه چیز عادی بود، آهنگ گوش کردیم، حرف زدیم و کلی خندیدیم.
🔹مهلا وارد واگن شد، بعد آرمیتا، آخر هم من. آرمیتا در کمتر از یک ثانیه به ناگاه با پشت به زمین افتاد و سرش با زمین (حاشیه سکو) برخورد کرد.
🔹آرمیتا را بلند کردم. دیدم دستم خونی شده. متوجه شدم سرش زخم برداشته. با کمک مردم آرمیتا را به خارج قطار و کنار سکو بردیم و برای نجاتش تلاش کردیم.
👤 «مهلا» همکلاسی و دوست آرمیتا:
🔸آن روز مثل روزهای دیگر با فاطمه و آرمیتا در مترو (ایستگاه شهدا) قرار داشتیم که به مدرسه برویم.
🔸برای اینکه به قطار برسیم با سرعت حرکت کرده و داخل واگن شدیم، اول من، بعد آرمیتا و سپس فاطمه. در کمتر از یک ثانیه آرمیتا با پشت سر به زمین خورد.
🔸فاطمه دستهای آرمیتا و من پاهای او را گرفتیم و با کمک چند نفر او را به بیرون واگن قطار و حاشیه سکو بردیم.
🔸انگار آرمیتا مرده بود، اما با تلاش ماموران مترو و یک خانم که فکر کنم پرستار بود، آرمیتا دوباره زنده (احیا) و با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد.
👤 «فاطمه» همکلاسی، دوست صمیمی و همراه «آرمیتا گراوند»:
🔹آن روز همه چیز عادی بود، آهنگ گوش کردیم، حرف زدیم و کلی خندیدیم.
🔹مهلا وارد واگن شد، بعد آرمیتا، آخر هم من. آرمیتا در کمتر از یک ثانیه به ناگاه با پشت به زمین افتاد و سرش با زمین (حاشیه سکو) برخورد کرد.
🔹آرمیتا را بلند کردم. دیدم دستم خونی شده. متوجه شدم سرش زخم برداشته. با کمک مردم آرمیتا را به خارج قطار و کنار سکو بردیم و برای نجاتش تلاش کردیم.
👤 «مهلا» همکلاسی و دوست آرمیتا:
🔸آن روز مثل روزهای دیگر با فاطمه و آرمیتا در مترو (ایستگاه شهدا) قرار داشتیم که به مدرسه برویم.
🔸برای اینکه به قطار برسیم با سرعت حرکت کرده و داخل واگن شدیم، اول من، بعد آرمیتا و سپس فاطمه. در کمتر از یک ثانیه آرمیتا با پشت سر به زمین خورد.
🔸فاطمه دستهای آرمیتا و من پاهای او را گرفتیم و با کمک چند نفر او را به بیرون واگن قطار و حاشیه سکو بردیم.
🔸انگار آرمیتا مرده بود، اما با تلاش ماموران مترو و یک خانم که فکر کنم پرستار بود، آرمیتا دوباره زنده (احیا) و با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد.
۹۱۹
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.