سر گردانم.
سر گردانم.
کسی را نمیشناختم، خودم را نمیشناختم.
به جز صدای ذهنم،چیزی نمیشنیدم
هر روز،
احساسی مانند غرق شدن داشتم
به اعماق می رفتم و بی صدا، گم می شدم.
در آخر روزی آن پایین کنار قبر احساساتم گیر افتادم
هیچ نتوانست مرا بیرون بکشد
حال سالیان درازیست که این پایین زندگی میکنم
اسمش زندگی نیست ولی میگذرد
قسمت تلخ ماجرا این است که من همچنان،
سرگردانم.
کسی را نمیشناختم، خودم را نمیشناختم.
به جز صدای ذهنم،چیزی نمیشنیدم
هر روز،
احساسی مانند غرق شدن داشتم
به اعماق می رفتم و بی صدا، گم می شدم.
در آخر روزی آن پایین کنار قبر احساساتم گیر افتادم
هیچ نتوانست مرا بیرون بکشد
حال سالیان درازیست که این پایین زندگی میکنم
اسمش زندگی نیست ولی میگذرد
قسمت تلخ ماجرا این است که من همچنان،
سرگردانم.
۳.۵k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.