فیک زخم پارت اول
همه چی ازاینجا شروع شد، جئون با از دست دادن پدرش به دست یه مافیای بزرگ به خاطر پدربزرگش، بی سرپرست بود...حتی مادرش رو هم به سختی می دید هر ماه یه بار میتونست اونو ملاقات کنه... پدر بزرگ بی رحمش جئون رو به زور به سرپرستی قبول کرد یه جورایی میشد گفت ازش متنفر بود، حالا دلیلش چیه؟ چون پدر جئون اصلا اهل کارای خلاف و مافیایی نبود و اکثر اوقات با پدر خودش مخالفت میکرد... جئون هم دقیقا مثل پدرش!..
طبق معمول پدربزرگ در حال قما.. بازی بود، خب راستش واقعا حرفه ایه و اگه رقیب کسی می شد اوضاع یکم سخته واسه طرف..!
هر سری توافق هایی که داشت اگه شانس یارش نبود میتونست با باختن بخش بزرگی از زندگیش رو به فنا بده ولی از خودش به قدری مطمئن بود هر نوع درخواستی رو قبول میکرد، میتونیم این کارشو نشانه حماقتش بدونیم نه ریسک!!!
اون شب با خودش فکر کرد که دیگه چیز جدیدی و چالش برانگیزی نمونده برای قما..، ولی یه دفه یه فکری به سرش زد ، جئون!!!
فک میکرد که گزینه خیلی خوبی هست بعد شرط و گذاشت!...
خب حالا رقیب پدربزرگ کیه؟
*یه مرد جوان (البته نباید دست کم گرفتش)!..
_ خب شما مرد جوان چن سالته؟
بیست و سه(با حالت سرد و خشک)
_ تازه کار به نظر میرسی درسته؟
دقیقا! *با پوزخند و تمسخر
_خب شرطی که داریم اینه که من اگه بازنده باشم نوه ام رو به تو میدم!...
با کمال میل، و اگه برنده باشی؟
_ اگه برنده باشم ازت چند هزار دلار میخوام...
خب هر چقدر که بخوای قبوله میتونیم شروع کنیم!...
*از اینکه مهم نبود چند دلار میخواد شوکه شد...
سعی کرد خودشو جم و جور کنه چون یه حسی بهش میگفت یه رقیب واقعا سختگیر و جدی جلوش نشسته !...
و اینکه اون مرد ۲۳ ساله از اونجایی که خیلی باهوشه زودتر از چیزی که فکر میکنی حرفه ای شده !!
شروع به بازی کردن...
....
پسره به مرد با چشای خمارش نگاه میکرد، واقعا خیلی خونسرد و ریلکس بود انگار این کار واسه اون مثل آب خوردنه!...
مرده دست و پاشو و گم کرد وقتی که فهمید پسره بازیو برد !... چشاش از تعجب گشاد
نه از اینکه نوه اش رو از دست داده از اینکه توی چندین سال حتی یه بارم نباخته به غرورش بر خورده بود...
_ یعنی چی؟ چطور ممکنه؟
از حرف های اضافه و بی خود متنفرم میتونی راجب باختت حرف نزنی...
خب اول میخوام قیافه نوه تو رو ببینم!...
اون عکسشو نشون داد
خوبه خوبه....
_ فردا شب همینجا میبینمت
پدربزرگ از اینکه کسی ۴۵ سال ازش کوچیکتره برد واقعا عصبانی بود...
وقتی به خونش رسید جئون تازه از بیرون اومده بود..
_ این چه سر و وضعیه ، لباس بهتر از این نداری
جوابی نداد، حرفای اون پیرمرد ذره ای اهمیت برای جئون نداشت...
فقط و فقط به فکر انتقام سخت بود، اما وجه تاریکش ؟ برای این انتقام زیادی سنش کمه واسه این موضوع ناامید شده بود
طبق معمول پدربزرگ در حال قما.. بازی بود، خب راستش واقعا حرفه ایه و اگه رقیب کسی می شد اوضاع یکم سخته واسه طرف..!
هر سری توافق هایی که داشت اگه شانس یارش نبود میتونست با باختن بخش بزرگی از زندگیش رو به فنا بده ولی از خودش به قدری مطمئن بود هر نوع درخواستی رو قبول میکرد، میتونیم این کارشو نشانه حماقتش بدونیم نه ریسک!!!
اون شب با خودش فکر کرد که دیگه چیز جدیدی و چالش برانگیزی نمونده برای قما..، ولی یه دفه یه فکری به سرش زد ، جئون!!!
فک میکرد که گزینه خیلی خوبی هست بعد شرط و گذاشت!...
خب حالا رقیب پدربزرگ کیه؟
*یه مرد جوان (البته نباید دست کم گرفتش)!..
_ خب شما مرد جوان چن سالته؟
بیست و سه(با حالت سرد و خشک)
_ تازه کار به نظر میرسی درسته؟
دقیقا! *با پوزخند و تمسخر
_خب شرطی که داریم اینه که من اگه بازنده باشم نوه ام رو به تو میدم!...
با کمال میل، و اگه برنده باشی؟
_ اگه برنده باشم ازت چند هزار دلار میخوام...
خب هر چقدر که بخوای قبوله میتونیم شروع کنیم!...
*از اینکه مهم نبود چند دلار میخواد شوکه شد...
سعی کرد خودشو جم و جور کنه چون یه حسی بهش میگفت یه رقیب واقعا سختگیر و جدی جلوش نشسته !...
و اینکه اون مرد ۲۳ ساله از اونجایی که خیلی باهوشه زودتر از چیزی که فکر میکنی حرفه ای شده !!
شروع به بازی کردن...
....
پسره به مرد با چشای خمارش نگاه میکرد، واقعا خیلی خونسرد و ریلکس بود انگار این کار واسه اون مثل آب خوردنه!...
مرده دست و پاشو و گم کرد وقتی که فهمید پسره بازیو برد !... چشاش از تعجب گشاد
نه از اینکه نوه اش رو از دست داده از اینکه توی چندین سال حتی یه بارم نباخته به غرورش بر خورده بود...
_ یعنی چی؟ چطور ممکنه؟
از حرف های اضافه و بی خود متنفرم میتونی راجب باختت حرف نزنی...
خب اول میخوام قیافه نوه تو رو ببینم!...
اون عکسشو نشون داد
خوبه خوبه....
_ فردا شب همینجا میبینمت
پدربزرگ از اینکه کسی ۴۵ سال ازش کوچیکتره برد واقعا عصبانی بود...
وقتی به خونش رسید جئون تازه از بیرون اومده بود..
_ این چه سر و وضعیه ، لباس بهتر از این نداری
جوابی نداد، حرفای اون پیرمرد ذره ای اهمیت برای جئون نداشت...
فقط و فقط به فکر انتقام سخت بود، اما وجه تاریکش ؟ برای این انتقام زیادی سنش کمه واسه این موضوع ناامید شده بود
۱.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.