▪︎خوشبختی
▪︎خوشبختی
و اینگونه بود که نه حس میکردیم و نه حس نمیکردیم؛ مثل تماشای باران پاییزی از پشت پنجره چوبیِ ایوانِ یکی از خانههای شمالی. فقط نگاه میکردیم؛ حسش را نه از دست میدادیم و نه از دست نمیدادیم. تنها نگاه نصیبمان میشد.بوی نمِ چوبِ پنجرهی خیس خورده میآمد؛ اما از دور؛
انگار نه انگار که طوری چسبیدهای به شیشه که بخار نفسهایت روی پنجره مینشیند. مثل هنگامی که وسوسه میشدیم یکی از نارنجهایی را که شاخهی آن تکان میخورد بچینیم اما باد نه شاخه را پایین میآورد تا دستمان برسد و نه آن را کاملا روی هوا نگه میداشت.
نه اتفاق میافتاد و نه اتفاق نمیافتاد و نمیدانستیم که به اتفاق افتادن نزدیک تریم یا به نیفتادن 🌧🍂
📝
برای کسانی که حسِ مشابه داشتهاند ♥️
و اینگونه بود که نه حس میکردیم و نه حس نمیکردیم؛ مثل تماشای باران پاییزی از پشت پنجره چوبیِ ایوانِ یکی از خانههای شمالی. فقط نگاه میکردیم؛ حسش را نه از دست میدادیم و نه از دست نمیدادیم. تنها نگاه نصیبمان میشد.بوی نمِ چوبِ پنجرهی خیس خورده میآمد؛ اما از دور؛
انگار نه انگار که طوری چسبیدهای به شیشه که بخار نفسهایت روی پنجره مینشیند. مثل هنگامی که وسوسه میشدیم یکی از نارنجهایی را که شاخهی آن تکان میخورد بچینیم اما باد نه شاخه را پایین میآورد تا دستمان برسد و نه آن را کاملا روی هوا نگه میداشت.
نه اتفاق میافتاد و نه اتفاق نمیافتاد و نمیدانستیم که به اتفاق افتادن نزدیک تریم یا به نیفتادن 🌧🍂
📝
برای کسانی که حسِ مشابه داشتهاند ♥️
۸۸.۶k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱