٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت44-
ج.ه:جوکیونگم مامان سوهی
من:عاا خوشوقتم منم یونههم
ج.ه:تو انسانی درسته؟!
من:چطور..؟
ج.ه:برام عجیبه یه انسان چطور اومده اینجا
س.ه:{بالبخندمصنوعی}خب معلومه دیگه مامان جان من دنبال یه دوست انسان بودم که ایشون پیدا کردم به اینجا دعوتش کردم
ج.ه:{باخندهمصنوعیتر}عا آهاا حالا یادم اومدد
خوشاومدی عزیزم
من:ممنون
س.ه:خبب یونهه سالاد، رامن یا جاجانگمیون؟؟!
من:تو کدومو انتخاب کردی؟!
س.ه:جاجانگمیون:]
من:خب پس منم همونو انتخاب میکنم
س.ه:باشه بشین من برم بیارم
ج.ه:منم میرم تا شما راحت باشین
(مامان سوهی رفت بیرون منم روی صندلی نشستم و زیرچشمی یه نگاه به آشپزخونه انداختم..
تم آبی روشن و شکل اِل برعکس رو داشت
سر اِل میشد ورودی آشپزخونه و انتهاش کابینتها و سینک و یخچال بود و این وسطم چهارتا صندلی و میز بود
اینجا هیچ خدمتکاری ندارهه؟؟!!!:///
عجیبه.. واقعا عجیبه!!)
‹سئویون با سری توی گوشی و گوشهایی که هنذفریی توش بودن اومد تو آشپزخونه›
س.ه:اوپا؟ اینجا چیکار میکنی؟!
سئویون، نمیشنویی؟؟!!
سئویوووننننن
س.ی:(یکی از گوشهاشو از شر هنذفریی نجات میده)ها؟ ها؟ چیشده؟! کجا جنگه؟!
س.ه:مجبوری انقد آهنگتو بلند بزاری که صدامونو نشونی؟!:/
س.ی:دقیقا بخاطر اینکه صدای کسیو نشونم صداشو بلند کردم!
من:خب میتونی کلا از اتاقت نیای بیرون!!
س.ی:عه توهم اینجایی؟! ندیدمت
وایسا ببینم دوتایی تنها اینجا چیکار میکنین؟!
س.ه:میخوایم یه چیزی کوفت کنیم! مایل به همراهی هستی؟!
س.ی:(میاد و رو یکی از صندلیها میشینه)چی میخواین بخورین؟!
من:جاجانگمیون
س.ی:سوهیی عزی..
س.ه:نمیخواد قربون صدقه بری واسه تو هم درست میکنم
من:عاا خوشوقتم منم یونههم
ج.ه:تو انسانی درسته؟!
من:چطور..؟
ج.ه:برام عجیبه یه انسان چطور اومده اینجا
س.ه:{بالبخندمصنوعی}خب معلومه دیگه مامان جان من دنبال یه دوست انسان بودم که ایشون پیدا کردم به اینجا دعوتش کردم
ج.ه:{باخندهمصنوعیتر}عا آهاا حالا یادم اومدد
خوشاومدی عزیزم
من:ممنون
س.ه:خبب یونهه سالاد، رامن یا جاجانگمیون؟؟!
من:تو کدومو انتخاب کردی؟!
س.ه:جاجانگمیون:]
من:خب پس منم همونو انتخاب میکنم
س.ه:باشه بشین من برم بیارم
ج.ه:منم میرم تا شما راحت باشین
(مامان سوهی رفت بیرون منم روی صندلی نشستم و زیرچشمی یه نگاه به آشپزخونه انداختم..
تم آبی روشن و شکل اِل برعکس رو داشت
سر اِل میشد ورودی آشپزخونه و انتهاش کابینتها و سینک و یخچال بود و این وسطم چهارتا صندلی و میز بود
اینجا هیچ خدمتکاری ندارهه؟؟!!!:///
عجیبه.. واقعا عجیبه!!)
‹سئویون با سری توی گوشی و گوشهایی که هنذفریی توش بودن اومد تو آشپزخونه›
س.ه:اوپا؟ اینجا چیکار میکنی؟!
سئویون، نمیشنویی؟؟!!
سئویوووننننن
س.ی:(یکی از گوشهاشو از شر هنذفریی نجات میده)ها؟ ها؟ چیشده؟! کجا جنگه؟!
س.ه:مجبوری انقد آهنگتو بلند بزاری که صدامونو نشونی؟!:/
س.ی:دقیقا بخاطر اینکه صدای کسیو نشونم صداشو بلند کردم!
من:خب میتونی کلا از اتاقت نیای بیرون!!
س.ی:عه توهم اینجایی؟! ندیدمت
وایسا ببینم دوتایی تنها اینجا چیکار میکنین؟!
س.ه:میخوایم یه چیزی کوفت کنیم! مایل به همراهی هستی؟!
س.ی:(میاد و رو یکی از صندلیها میشینه)چی میخواین بخورین؟!
من:جاجانگمیون
س.ی:سوهیی عزی..
س.ه:نمیخواد قربون صدقه بری واسه تو هم درست میکنم
۵۴۷
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.