دنیایی به نام عشق
#دنیایی_به_نام_عشق
p²
کوک:( میاد سمت لیا)
لیا: نمیخوام برم(میره عقب و میخوره به دیوار)
یوری:( برگه هارو میگیره و میره پیش ته)
ته: او سلام
یوری: س.. سلام این برگه هارو کوک یعنی نه ببخشید اقای کوک گفتن که بیارم بهتون بدم(برگه هارو میزاره رو میز ته)
ته: اها مرسی(لبخند)
لیا:(قلبش تند تند میزنه)
کوک: چی گفتی؟؟
لیا: گفتم نمیرم
یوری: چطوری تو انقدر مهربونی ولی کوک اینجوری نیست(اروم میگه که فقط ته بفهمه)
ته: ام نمیدونم عزیزم(ایشون رو یوری کراشه)
یوری: ع.. عزیزم؟!
ته: اهوم(میخنده)
کوک: رو حرف من حرف نزنننن(داد)
ویو لیا
اون لحضه که سرم داد زد گوشم بدجور سوت کشید و کوک و ته نمیدونن که من مشکل گوش دارم و فقط یوری میدونه و قلبمم خیلی داشت تند میزد
من: به تو ربطی نداره
کوک:(ناخواسته میره سمت لبای لیا)
یوری: از کوک میترسم(صدای داد کوک رو میشنوه)
ته: عیب نداره(بغلش میکنه)
یوری:(اونم بغلش میکنه) چرا انقدر کیوتی خداا(لپ ته رو میکشه) ب.. ب... ببخشید
ته:(میخنده)
کوک: چیه چرا ترسیدی مگه همینو نمیخواستی؟؟(پوزخند)
لیا: ا.. ا... اره
کوک:(لبای لیا رو میبو... و دستاشو دور کمر لیا حلقع میکنه)
لیا:(همراهی میکنه و اونم دستاشو دور گردن کوک حلقه میکنه😭🎀)
ته: برو مراقب لیا باش یع وقت کوک نزنتش
یوری: کوک منو با نگاهش میخوره... میشه باهم بریم؟؟
ته: اوک(باهم میرن تو اتاق کوک)
یوری: 😳😳
ته: پشمام... 😳😳
کوک: برین بیروننننن
ته: کوک... داداش؟!
کوک: ته برو بعدش بهت میگم
p²
کوک:( میاد سمت لیا)
لیا: نمیخوام برم(میره عقب و میخوره به دیوار)
یوری:( برگه هارو میگیره و میره پیش ته)
ته: او سلام
یوری: س.. سلام این برگه هارو کوک یعنی نه ببخشید اقای کوک گفتن که بیارم بهتون بدم(برگه هارو میزاره رو میز ته)
ته: اها مرسی(لبخند)
لیا:(قلبش تند تند میزنه)
کوک: چی گفتی؟؟
لیا: گفتم نمیرم
یوری: چطوری تو انقدر مهربونی ولی کوک اینجوری نیست(اروم میگه که فقط ته بفهمه)
ته: ام نمیدونم عزیزم(ایشون رو یوری کراشه)
یوری: ع.. عزیزم؟!
ته: اهوم(میخنده)
کوک: رو حرف من حرف نزنننن(داد)
ویو لیا
اون لحضه که سرم داد زد گوشم بدجور سوت کشید و کوک و ته نمیدونن که من مشکل گوش دارم و فقط یوری میدونه و قلبمم خیلی داشت تند میزد
من: به تو ربطی نداره
کوک:(ناخواسته میره سمت لبای لیا)
یوری: از کوک میترسم(صدای داد کوک رو میشنوه)
ته: عیب نداره(بغلش میکنه)
یوری:(اونم بغلش میکنه) چرا انقدر کیوتی خداا(لپ ته رو میکشه) ب.. ب... ببخشید
ته:(میخنده)
کوک: چیه چرا ترسیدی مگه همینو نمیخواستی؟؟(پوزخند)
لیا: ا.. ا... اره
کوک:(لبای لیا رو میبو... و دستاشو دور کمر لیا حلقع میکنه)
لیا:(همراهی میکنه و اونم دستاشو دور گردن کوک حلقه میکنه😭🎀)
ته: برو مراقب لیا باش یع وقت کوک نزنتش
یوری: کوک منو با نگاهش میخوره... میشه باهم بریم؟؟
ته: اوک(باهم میرن تو اتاق کوک)
یوری: 😳😳
ته: پشمام... 😳😳
کوک: برین بیروننننن
ته: کوک... داداش؟!
کوک: ته برو بعدش بهت میگم
۱۳.۳k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.