سلام بچه ها ببخشید دیر گذاشتم سرم شلوغ بود
part10(آخر)
نویسنده
پادشاه نپتون ویولت و هول داد تو آب
و جونگ کوک تنها چیزی که تونست بگه ویولت دوست دارم بود....
۲ماه بعد
ویو کوک
پادشاه نپتون به خاطر کاری که با ویولت انجام داد از پادشاهی کنار کشیده شد
سربازا کل دریا رو گشتن ولی هیچ اثری از ویولت نبود
مشغول نوشتن نامه بودم که خدمتکار اومد
و گفت:سرورم وقت ناهار
رفتم پایین و نشستم سر میز
ویو ملکه
بعد از اون اتفاق کوک خیلی با لوگان سرد شده
ویو کوک😂
داشتیم غذا میخوردیم که سرباز اومد و
گفت:سرورم یه کسی اومدن میگن با شما کار دارن
_بگو ۱ ساعت دیگه بیاد
سرباز:گفتن کارشون فوریه
_باشه بزار بیاد تو
یه نفر با شنل وارد شد
_تو کی هستی؟چیمیخوای؟
شنلش و برداشت و دیدم ویولت انگار دنیا رو بهم دادن رفتم بغلش کردم و
گفتم:ولی ولی چطوری؟
ویولت:ولی قبلش باید به به سوالم جواب بدی
_باشه
ویولت:تو واقعا منو دوست داری؟
_من دوست ندارم...عاشقتم
ویولت بغلم کرد و
گفت:منم همینطور
_واقعا
*آره
ویولت رفت و ملکه رو بغل کرد و پدرم ازش عذرخواهی کرد
ویولت:وقتی که هولم داد تو آب پدرم بهم شنا یاد داده بود شنا کردم و تا رسیدم به به جزیره یه دختر به نام هانا کمکم کرد برگردم اینجا
کوک:واقعا خوشحالم که برگشتی
۱ماه بعد
ویو ویولت
من و کوک خیلی زندگی خوبی داریم همه خوابن داشتم میرفتم بخوابم که کوک اومد و مست بود اومد سمتم بغلم کرد برد تو اتاق و...(بله رفتن نماز بخونن...)
۱ماه بعد😂
ویو کوک
نشسته بودیم سر شام مادرم و ویولت خیلی مشکوک میزدن که یهو مامانم
گفت:لوگان پسرمون داره پدر میشه
_چی من دارم پدر میشم(با ذوق)
ویولت با خنده:آره
رفتم بغلش کردم خیلی خوشحال بودم
خلاصه این زوج یک زندگی خوبی نسیبشون شد
پایان✨
امیدوارم خوشتون اومده باشه❤
نویسنده
پادشاه نپتون ویولت و هول داد تو آب
و جونگ کوک تنها چیزی که تونست بگه ویولت دوست دارم بود....
۲ماه بعد
ویو کوک
پادشاه نپتون به خاطر کاری که با ویولت انجام داد از پادشاهی کنار کشیده شد
سربازا کل دریا رو گشتن ولی هیچ اثری از ویولت نبود
مشغول نوشتن نامه بودم که خدمتکار اومد
و گفت:سرورم وقت ناهار
رفتم پایین و نشستم سر میز
ویو ملکه
بعد از اون اتفاق کوک خیلی با لوگان سرد شده
ویو کوک😂
داشتیم غذا میخوردیم که سرباز اومد و
گفت:سرورم یه کسی اومدن میگن با شما کار دارن
_بگو ۱ ساعت دیگه بیاد
سرباز:گفتن کارشون فوریه
_باشه بزار بیاد تو
یه نفر با شنل وارد شد
_تو کی هستی؟چیمیخوای؟
شنلش و برداشت و دیدم ویولت انگار دنیا رو بهم دادن رفتم بغلش کردم و
گفتم:ولی ولی چطوری؟
ویولت:ولی قبلش باید به به سوالم جواب بدی
_باشه
ویولت:تو واقعا منو دوست داری؟
_من دوست ندارم...عاشقتم
ویولت بغلم کرد و
گفت:منم همینطور
_واقعا
*آره
ویولت رفت و ملکه رو بغل کرد و پدرم ازش عذرخواهی کرد
ویولت:وقتی که هولم داد تو آب پدرم بهم شنا یاد داده بود شنا کردم و تا رسیدم به به جزیره یه دختر به نام هانا کمکم کرد برگردم اینجا
کوک:واقعا خوشحالم که برگشتی
۱ماه بعد
ویو ویولت
من و کوک خیلی زندگی خوبی داریم همه خوابن داشتم میرفتم بخوابم که کوک اومد و مست بود اومد سمتم بغلم کرد برد تو اتاق و...(بله رفتن نماز بخونن...)
۱ماه بعد😂
ویو کوک
نشسته بودیم سر شام مادرم و ویولت خیلی مشکوک میزدن که یهو مامانم
گفت:لوگان پسرمون داره پدر میشه
_چی من دارم پدر میشم(با ذوق)
ویولت با خنده:آره
رفتم بغلش کردم خیلی خوشحال بودم
خلاصه این زوج یک زندگی خوبی نسیبشون شد
پایان✨
امیدوارم خوشتون اومده باشه❤
۵.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.