make you mine part : ۲۰
اینکه به هوش اومده یکم حال جونگکوک رو بهتر کرده بود ولی معلوم بود هنوزم استرس داره منیجر رفت پیش دختره
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
منیجر : چی شده حالش چطوره
پرستار : قاطی کرده...سرم اینا رو ازدستش در اورده...
پرستار رفت تا دکتر رو صدا بزنه
منیجر رفت اتاق دختره
منیج ر: خانم اروم باشید....لطفا اروم باشید....
دختره : برو بیرون نمیخوام هیچکسو ببینم...
همه چی رو پرو می کرد...
پرستار با دکتر اومد دکتر بهش یه ارام بخش زد
دختره : نمیخوام ،نمیخوام...ولم کنید....ولم...کنید...
بالاخره اروم شد
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
جونگکوک : الو منیجر....حالش چطوره؟
منیجر : حالش...از لحاظ جسمی مشکلی نداره
جونگکوک : خداروشکر خیالم راحت شد
منیجر : ولی...
جونگکوک : ولی چی؟
منیجر : از لحاظ روانی...یکم
جونگکوک : بخاطر تصادف؟! نگو که بخاطر تصادف...
منیجر : فعلا معلوم نیست
نامجون گوشی رو از جونگکوک گرفت
نامجون : الو منیجر...حالش خوبه؟!...لازم نیست که ما بیایم دیگه نه ؟....باشه بعدا میبینمت
قطع کرد
سومین : چی شد ؟
جونگکوک : دختره روانی شده؟!....
جیمین : بخاطر تصادف ...؟
جونگکوک : معلوم نیست...
تهیونگ : چطور روانی شده؟
نامجون : سرم اینا رو از دستش در اورده وسایل پرت کرده
شوگا : چون زنده مونده؟
همه از این حرف شوگا تعجب کردن
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
منیجر : بهش ارامبخش زدن...گفتن لازم نیست من بمونم
جونگکوک : چرا اینطور میکنه؟!
منیجر : راستش...خونواده ای نداره ای ،تنهایی زندگی میکنه...راستش یه چیزی گفت
سومین : چی؟
منیجر : گفت...چرا..چرا نجاتم دادین...چرا نمیزارید بمیرم؟
جونگکوک : یعنی...یعنی...
تهیونگ : یعنی جونگکوک درست میگفت...دختره اومده جلوش
جین : میخواسته خودشو بکشه
جی هوپ : حالا هم چون زنده مونده اینطور شده...
منیجر : تلفنم...الو...بله....چی؟....من همین الان میام ...الان میام اونجا
جیمین : کیه ؟ چی شد؟
جونگکوک : از بیمارستانه؟
تهیونگ : دختره چیزیش شده ؟
منیجر : وایستین یه لحظه....دختره...مرده
جونگکوک : مرده؟؟؟یعنی...من...
منیجر : غیبش زده...بعدش هم تو پشت بوم بیمارستان رگشو زده و خودشو پرت کرده پایین...
شوگا : هم رگشو زده هم پرت کرده خودشو...واقعا دیگه میخواسته بمیره
منیجر : من میرم بیمارستان
جونگکوک هنوزم تو بغض بود
+ تو حالت خوبه؟...جونگکوک
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
جونگکوک رو بردی خونش
+ بزار کمکت کنم
بردیش خوابوندیش رو تختش ولی اوضاش واقعا بد بود اصلا حرف نمیزد انگار هنوزم از شوک در نیومده
نشستی کنارش رو تخت
+ نمیخوای حرف بزنی ؟!
......
+ چیزی نمیخوای ؟
.......
+ تو...یکم استراحت کن...دیر وقته من دیگه
_ نرو
+ چی؟
ادامه فیک داخل کامنت ها
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
منیجر : چی شده حالش چطوره
پرستار : قاطی کرده...سرم اینا رو ازدستش در اورده...
پرستار رفت تا دکتر رو صدا بزنه
منیجر رفت اتاق دختره
منیج ر: خانم اروم باشید....لطفا اروم باشید....
دختره : برو بیرون نمیخوام هیچکسو ببینم...
همه چی رو پرو می کرد...
پرستار با دکتر اومد دکتر بهش یه ارام بخش زد
دختره : نمیخوام ،نمیخوام...ولم کنید....ولم...کنید...
بالاخره اروم شد
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
جونگکوک : الو منیجر....حالش چطوره؟
منیجر : حالش...از لحاظ جسمی مشکلی نداره
جونگکوک : خداروشکر خیالم راحت شد
منیجر : ولی...
جونگکوک : ولی چی؟
منیجر : از لحاظ روانی...یکم
جونگکوک : بخاطر تصادف؟! نگو که بخاطر تصادف...
منیجر : فعلا معلوم نیست
نامجون گوشی رو از جونگکوک گرفت
نامجون : الو منیجر...حالش خوبه؟!...لازم نیست که ما بیایم دیگه نه ؟....باشه بعدا میبینمت
قطع کرد
سومین : چی شد ؟
جونگکوک : دختره روانی شده؟!....
جیمین : بخاطر تصادف ...؟
جونگکوک : معلوم نیست...
تهیونگ : چطور روانی شده؟
نامجون : سرم اینا رو از دستش در اورده وسایل پرت کرده
شوگا : چون زنده مونده؟
همه از این حرف شوگا تعجب کردن
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
منیجر : بهش ارامبخش زدن...گفتن لازم نیست من بمونم
جونگکوک : چرا اینطور میکنه؟!
منیجر : راستش...خونواده ای نداره ای ،تنهایی زندگی میکنه...راستش یه چیزی گفت
سومین : چی؟
منیجر : گفت...چرا..چرا نجاتم دادین...چرا نمیزارید بمیرم؟
جونگکوک : یعنی...یعنی...
تهیونگ : یعنی جونگکوک درست میگفت...دختره اومده جلوش
جین : میخواسته خودشو بکشه
جی هوپ : حالا هم چون زنده مونده اینطور شده...
منیجر : تلفنم...الو...بله....چی؟....من همین الان میام ...الان میام اونجا
جیمین : کیه ؟ چی شد؟
جونگکوک : از بیمارستانه؟
تهیونگ : دختره چیزیش شده ؟
منیجر : وایستین یه لحظه....دختره...مرده
جونگکوک : مرده؟؟؟یعنی...من...
منیجر : غیبش زده...بعدش هم تو پشت بوم بیمارستان رگشو زده و خودشو پرت کرده پایین...
شوگا : هم رگشو زده هم پرت کرده خودشو...واقعا دیگه میخواسته بمیره
منیجر : من میرم بیمارستان
جونگکوک هنوزم تو بغض بود
+ تو حالت خوبه؟...جونگکوک
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
جونگکوک رو بردی خونش
+ بزار کمکت کنم
بردیش خوابوندیش رو تختش ولی اوضاش واقعا بد بود اصلا حرف نمیزد انگار هنوزم از شوک در نیومده
نشستی کنارش رو تخت
+ نمیخوای حرف بزنی ؟!
......
+ چیزی نمیخوای ؟
.......
+ تو...یکم استراحت کن...دیر وقته من دیگه
_ نرو
+ چی؟
ادامه فیک داخل کامنت ها
۱۱.۱k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.