چندپارتی` ماه من `
part ²
****
+:چرا ک نه عزیزِدلم!
×:مامان؟
+:جونم؟
×:چرا بابا بات اینطوری میکنه؟
+:چی؟
×:مامان خودتو ب اون راه نزن هردفعه ازت میپرسم یجوری میپیچونیم,از بچگیام یادمه بابا بت توجه نمیکرد و...این چند سال و مخصوصا این ماه خیلی بدتر شده بود قضیه چیه اوما؟
+:چیزی نیست خوشگلم فکرتو درگیر نکن....
×:ی چیزی هست قطعا و شما دوتا نمیخواید بم بگین...
+:برو درساتو بخن فردا امتحان دا...
×:خوندم اومااا...میرم اتاقمو مرتب کنم...
+:برو دخترِ خوبِ مامان!
هایون`
اوفف...چرا هیچکدومشون هیچی بم نمیگن...نکنه پرورشگاهیم؟*🫥
ولش زنگ بزنم ب سوجون....*دوس پسرش_ساعت الان ⁶ عصره
+:اوه اوپا...
+:کافه؟
+:اوکیه میام کافه "⁹¹⁰'...*گوشی رو قطع کرد
+:زود برم حاضر شممم*ذوق زده
* ²⁰ مین بعد *
هایون با دو از طبقه بالا اومد و درحالی ک داشت سمتِ در میدوید لب زد:
×:مامان با یونا و آچا دارم میرم بیرون خدافظ!
+:مراقب خودت باش دخترم!
×:چشم ماچ بت....
رفتم بیرون منتظر تاکسی ایستادم چون ماشینمو ب فنا داده بودم و تعمیرگاه بود*آفرین🫡
ی تاکسی اومد و سوار شدم نشستم؛ راننده داشت
باگوشی همراهش حرف میزد
/:'حالا بخند.. مرگ من بخند بیشتر یکم بیشتر..
آهاان حالا شد'
حدود چهل و پنج سالی سن داشت..
بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد بهم گفت:
/:ببخشید آبجی شرمنده دست خودم نیست، خانومم که دلش میگیره اصلا دیوونه میشم ، یه چیزایی میگم که جوونا نمیگن ولی خداییش عجیجم مجيجم نمیگم
بعد زد زیر خنده..
خندیدم و گفتم:
×:دمت گرم کارت خیلی درسته
/: ' خدا پیغمبری نمی خوام لاف بزنم با اینکه سواد درست حسابی ندارم ولی دکترای عاشقی.. دارم
/: ' میدونی مهمترین نشونه ی عشق چیه؟
گفتم:نه
بعد همینطور که بوق میزد تا ترافیک باز بشه گفت: 'خنده' گفت تو وقتی عاشق یکی باشی
عاشق خنده هاش میشی
اون وقت هرکاری میکنی تا بخنده
اگه خندهی یه نفر قند تو دلت آب نکرد
یعنی هیچ حسی بهش نداری
اگه خنده اش یادت موند
و جلو چشمت اومد
یعنی دل باختی؛
حتی اگه نخوای قبول کنی!
×:منم دل باختم!
/:او...امیدوارم خوشبخت شی!
×:ممنون....
بعد ده یا پونزده مین رسیدم کافه و از راننده تشکر کردم و پولشو دادم...
رفتم تو کافه سوجون رو دیدم ک نشسته رو یکی از میزا...
×:سلام اوپا...
÷:سلام...
بعد چند دیقه سکوت لب زدم:
×:عشقم؟
÷:هان
×:دوسم داری ؟
÷:چرا این سوال و میپرسی؟
×:فکر میکنم این اواخر یکم علاقت بهم کم شده!
÷:اشتباه فکر کردی
×:وای یعنی دوسم داری!
÷:منظورم این نبود ! میخواستم بهت بگم اشتباه فک کردی چون یکم نه کلا من علاقه ای بهت ندارم!*😶💔🖤>>>
×:چی گفتی؟*تعجب_غم
÷:همون ک شنیدی...حرف آخرت...
'×:فقط...فقط کاش ی روز توعم با وجودت حس..
بدون ادامه دادن پاشدم و از کافه بیرون زدم...
من حتی جلوی پدرم هم گریه نکردم....
اون دوسم نداشت؟
*****
لایک⁴¹
کامنت³⁰
****
+:چرا ک نه عزیزِدلم!
×:مامان؟
+:جونم؟
×:چرا بابا بات اینطوری میکنه؟
+:چی؟
×:مامان خودتو ب اون راه نزن هردفعه ازت میپرسم یجوری میپیچونیم,از بچگیام یادمه بابا بت توجه نمیکرد و...این چند سال و مخصوصا این ماه خیلی بدتر شده بود قضیه چیه اوما؟
+:چیزی نیست خوشگلم فکرتو درگیر نکن....
×:ی چیزی هست قطعا و شما دوتا نمیخواید بم بگین...
+:برو درساتو بخن فردا امتحان دا...
×:خوندم اومااا...میرم اتاقمو مرتب کنم...
+:برو دخترِ خوبِ مامان!
هایون`
اوفف...چرا هیچکدومشون هیچی بم نمیگن...نکنه پرورشگاهیم؟*🫥
ولش زنگ بزنم ب سوجون....*دوس پسرش_ساعت الان ⁶ عصره
+:اوه اوپا...
+:کافه؟
+:اوکیه میام کافه "⁹¹⁰'...*گوشی رو قطع کرد
+:زود برم حاضر شممم*ذوق زده
* ²⁰ مین بعد *
هایون با دو از طبقه بالا اومد و درحالی ک داشت سمتِ در میدوید لب زد:
×:مامان با یونا و آچا دارم میرم بیرون خدافظ!
+:مراقب خودت باش دخترم!
×:چشم ماچ بت....
رفتم بیرون منتظر تاکسی ایستادم چون ماشینمو ب فنا داده بودم و تعمیرگاه بود*آفرین🫡
ی تاکسی اومد و سوار شدم نشستم؛ راننده داشت
باگوشی همراهش حرف میزد
/:'حالا بخند.. مرگ من بخند بیشتر یکم بیشتر..
آهاان حالا شد'
حدود چهل و پنج سالی سن داشت..
بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد بهم گفت:
/:ببخشید آبجی شرمنده دست خودم نیست، خانومم که دلش میگیره اصلا دیوونه میشم ، یه چیزایی میگم که جوونا نمیگن ولی خداییش عجیجم مجيجم نمیگم
بعد زد زیر خنده..
خندیدم و گفتم:
×:دمت گرم کارت خیلی درسته
/: ' خدا پیغمبری نمی خوام لاف بزنم با اینکه سواد درست حسابی ندارم ولی دکترای عاشقی.. دارم
/: ' میدونی مهمترین نشونه ی عشق چیه؟
گفتم:نه
بعد همینطور که بوق میزد تا ترافیک باز بشه گفت: 'خنده' گفت تو وقتی عاشق یکی باشی
عاشق خنده هاش میشی
اون وقت هرکاری میکنی تا بخنده
اگه خندهی یه نفر قند تو دلت آب نکرد
یعنی هیچ حسی بهش نداری
اگه خنده اش یادت موند
و جلو چشمت اومد
یعنی دل باختی؛
حتی اگه نخوای قبول کنی!
×:منم دل باختم!
/:او...امیدوارم خوشبخت شی!
×:ممنون....
بعد ده یا پونزده مین رسیدم کافه و از راننده تشکر کردم و پولشو دادم...
رفتم تو کافه سوجون رو دیدم ک نشسته رو یکی از میزا...
×:سلام اوپا...
÷:سلام...
بعد چند دیقه سکوت لب زدم:
×:عشقم؟
÷:هان
×:دوسم داری ؟
÷:چرا این سوال و میپرسی؟
×:فکر میکنم این اواخر یکم علاقت بهم کم شده!
÷:اشتباه فکر کردی
×:وای یعنی دوسم داری!
÷:منظورم این نبود ! میخواستم بهت بگم اشتباه فک کردی چون یکم نه کلا من علاقه ای بهت ندارم!*😶💔🖤>>>
×:چی گفتی؟*تعجب_غم
÷:همون ک شنیدی...حرف آخرت...
'×:فقط...فقط کاش ی روز توعم با وجودت حس..
بدون ادامه دادن پاشدم و از کافه بیرون زدم...
من حتی جلوی پدرم هم گریه نکردم....
اون دوسم نداشت؟
*****
لایک⁴¹
کامنت³⁰
۲۹.۲k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.