فقط یک دختر ۱۵ ساله. پارت (۱۶)
ویو کوک
باید بهش بگم اره من میتونم
کوک:پارمیس
پارمیس :جون. ......... یعنی بله
کوک :بیا اتاق کارت دارم
پارمیس :نه
کوک:چرا
پارمیس :چون اینجا خونه منه
کوک:خوب باش نیا
پارمیس :الان میام حالا چرا ناراحت میشی
ویو پارمیس
یعنی چیکار داره بعد کارم رفتم دنبالش چند تا تق زدم که گفت بیا تو رفتم تو که با چشمای گریون بهم نگاه کرد
گفتم
پارمیس:چیزی شده
کوک:آره
پارمیس:خوب چیشده
کوک:خوب پدر بزرگم
پارمیس:خاک برسرم نگو تصادف کرده
کوک: ای کاش تصادف بود اون میخواد مجبورم کنه با دختر خالم ازواج کنم که باند مافیامون قوی تر بشه ........... راستی من یک مافیام
ببخشید کم شد عکس رو پاک کرده بودم😅
باید بهش بگم اره من میتونم
کوک:پارمیس
پارمیس :جون. ......... یعنی بله
کوک :بیا اتاق کارت دارم
پارمیس :نه
کوک:چرا
پارمیس :چون اینجا خونه منه
کوک:خوب باش نیا
پارمیس :الان میام حالا چرا ناراحت میشی
ویو پارمیس
یعنی چیکار داره بعد کارم رفتم دنبالش چند تا تق زدم که گفت بیا تو رفتم تو که با چشمای گریون بهم نگاه کرد
گفتم
پارمیس:چیزی شده
کوک:آره
پارمیس:خوب چیشده
کوک:خوب پدر بزرگم
پارمیس:خاک برسرم نگو تصادف کرده
کوک: ای کاش تصادف بود اون میخواد مجبورم کنه با دختر خالم ازواج کنم که باند مافیامون قوی تر بشه ........... راستی من یک مافیام
ببخشید کم شد عکس رو پاک کرده بودم😅
۵.۷k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳