رمان ماه دریاچه خونین
پارت ۱۲
شب بود و ماه میتابید ماه قرمز
دازای شروع کرد خاطرات این پنچ ماهو مرور کردن
وقتی یه شب هوا بارونی بود دازای داشت به سمت اتاق مشترکشون میرفت که صدای کوروی شنید که گریه میکنه رفت داخل و کوروی نشوند رو پاهاش
دا:چییشده قشنگم(بوسیدن گونش
کوروی آروم سرشو چسبوند به سینه ی دازای و گوش داد به ضریان قلب مومیایش
دا:نمی خوایی بگی چیشده
کو:هیچی یاد روزی افتادم که فهمیدم موهبت دارم و بقیه شیطان صدام میزدن
دازای آروم سر فرشته شو گرفت بالا و روی لب هاش بوسی آرومی زد
دا:تو باسه من فرشته ای بودی که دلیل زندگیم شد
کو:منم همین طور
یا روز تولدش که کلی کوروی خندید
یا روزی که توی بارون بودن و اون سرما خورد و کوروی کلی ازش مراقبت کرد
مرور کردن هر خاطره ای باعث میشد قلبش بیشتر درد بکشه امروز میخواست بعد از ماموریت بهش درخواست ازدواج بده
توی حال خودش بود که با صدای پرستار به خودش اومد
پرستار:آقا
دا:بله
پرستار:شما همراه خانوم ناکاهارا هستین
دا:بله
پرستار:چیکارش هستین
دا:نامزدش
پرستار:متاسفانه کاری از دستمون بر نیومد و خانم تون از دست رفت
دا:چیی نهه
و اشک هاش سرازیر شدن
پرستار:متاسفم
(روز خاک سپاری)
همه داشتن خاطرات خوشی که با کوروی داشتن مرور میکردن ولی بیشتر الیزابت چویا حالشون داغون بود دازای
اون بیحال تو بغل کونیکیدا بود هیچ کس باورش نمی شد
خاک سپاری تموم شو الیزابت به کمک یوسانو و کویو و چویا به کمک آکوتاگاوا
رفتن ولی دازای موند و کنار مزاری که اسم کوروی ثبت شده بود نشست
دا:میخواستم بعد از ماموریت بهت درخواست بدم تا آخر عمر کنارم باشی ولی تو بدون من رفتی دلم برا بغل کردنت ناز کردن موهای قشنگت تنگ شده چی میشد برگردی پیشم
و سر شو گذاشت رو مزار اجازه داد اشک هاش سرازیر بشه میخواست بره که چشمش به یه نام خورد بازش کرد
متن نامه
ماه خونین امشب طلوع خواهت کرد و خائن مشخص خواهد شد اگر توانستی خائن رو زودتر از غروب آفتاب پیدا کنی میتوانیم به تو آنچه میخواستی بر گردانیم
دا:اگه درست باشه میتونم
و....
شب بود و ماه میتابید ماه قرمز
دازای شروع کرد خاطرات این پنچ ماهو مرور کردن
وقتی یه شب هوا بارونی بود دازای داشت به سمت اتاق مشترکشون میرفت که صدای کوروی شنید که گریه میکنه رفت داخل و کوروی نشوند رو پاهاش
دا:چییشده قشنگم(بوسیدن گونش
کوروی آروم سرشو چسبوند به سینه ی دازای و گوش داد به ضریان قلب مومیایش
دا:نمی خوایی بگی چیشده
کو:هیچی یاد روزی افتادم که فهمیدم موهبت دارم و بقیه شیطان صدام میزدن
دازای آروم سر فرشته شو گرفت بالا و روی لب هاش بوسی آرومی زد
دا:تو باسه من فرشته ای بودی که دلیل زندگیم شد
کو:منم همین طور
یا روز تولدش که کلی کوروی خندید
یا روزی که توی بارون بودن و اون سرما خورد و کوروی کلی ازش مراقبت کرد
مرور کردن هر خاطره ای باعث میشد قلبش بیشتر درد بکشه امروز میخواست بعد از ماموریت بهش درخواست ازدواج بده
توی حال خودش بود که با صدای پرستار به خودش اومد
پرستار:آقا
دا:بله
پرستار:شما همراه خانوم ناکاهارا هستین
دا:بله
پرستار:چیکارش هستین
دا:نامزدش
پرستار:متاسفانه کاری از دستمون بر نیومد و خانم تون از دست رفت
دا:چیی نهه
و اشک هاش سرازیر شدن
پرستار:متاسفم
(روز خاک سپاری)
همه داشتن خاطرات خوشی که با کوروی داشتن مرور میکردن ولی بیشتر الیزابت چویا حالشون داغون بود دازای
اون بیحال تو بغل کونیکیدا بود هیچ کس باورش نمی شد
خاک سپاری تموم شو الیزابت به کمک یوسانو و کویو و چویا به کمک آکوتاگاوا
رفتن ولی دازای موند و کنار مزاری که اسم کوروی ثبت شده بود نشست
دا:میخواستم بعد از ماموریت بهت درخواست بدم تا آخر عمر کنارم باشی ولی تو بدون من رفتی دلم برا بغل کردنت ناز کردن موهای قشنگت تنگ شده چی میشد برگردی پیشم
و سر شو گذاشت رو مزار اجازه داد اشک هاش سرازیر بشه میخواست بره که چشمش به یه نام خورد بازش کرد
متن نامه
ماه خونین امشب طلوع خواهت کرد و خائن مشخص خواهد شد اگر توانستی خائن رو زودتر از غروب آفتاب پیدا کنی میتوانیم به تو آنچه میخواستی بر گردانیم
دا:اگه درست باشه میتونم
و....
۳.۱k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.