فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:9۳
کره شمالی/
جنی: یا تهیونگا..
تهیونگ: جانم
جنی: نگاه کن شکمم بزرگ شده اذیتم میکنه خودمم چاق شدم
تهیونگ: آخی بیبی من تپل شده.. این طبیعیه ها!
جنی: آه خار طبیعی رو گایی..
تهیونگ: عهه جلو بچه زشته ها!
جنی آروم خندید و به نوازش کردن موهای تهیونگ ادامه داد دوباره سکوت کل اتاق رو برگرفت حرفی برای گفتن نداشتن اونا ۵ماه فاکی رو فقط داخل اون خونه مونده بودن
جنی/
چجوری بهش بگم!؟ااگر بفهمه عصبی میشه شایدم ترکم کنه؟!
نه نه تهیونگ اینجوری نیست! ولی باید بگم!
: ته
چشماشو باز کرد و نگاهشو به جنی داد این کار جنی رو سخت میکرد
- جانم
میخوام یه موضوعی رو بهت بگم ولی قبلش قول بده عصبی نشی باشه ؟!
-میشنوم
دستاش عرق کرده بود و مدام لب پایینی شو داخل دهنش می برد
تهیونگ که متوجه حالات جنی شده بود آروم سرش رو بلند کرد و دست جنی رو گرفت
- بگو فدات شم .من نه سرت داد میزنم و نه عصبی میشم چون مطمئنم هرچی باشه دلیل خودشو داره پس بدون تردید بگو
کمی از استرس جنی کم شد چشماشو بست و با تمام شجاعتی که داشت شروع کرد به حرف زدن
من یه موضوعی رو ازت مخفی میکردم اونم درمورد یکی از اعضای خانواده منه اون بردار منه...
-چی؟! درست بگو متوجه نمیشم جنی
عمارت/
رزی: پس موضوع اینه
کوک: هوم
جیمین: بیاین بهش کم..
رزی: خفه شو اومد*آروم*
همه ساکت شدن با دیدن دایون که به سمتشون میومد
دایون/
نصف حرفاشون رو شنیدم خب حق بااوناست من خیلی ضایه رفتار میکردم پس باید انتظار اینجاش روهم داشتم درسته قلبم داره نابود میشه و نفس کشیدن رو برام سخت کرده ولی من دایونم! باید قوی باشم
تصمیم خودمو گرفتم دیگه باید فراموشش کنم این بهترین راهه تا فراموشش کنم چون این عشق اشتباهه و اتفاق های خوبی نمی افته لبخند بزرگی زدم و سمتشون رفتم
دایون: خب چخبر رفقا
جیسو: یا مسیح
دایون: چیزی شده جیسوشی؟!
جیسو: نه فقط...
دایون چون نمیخواست بحث ادامه پیدا کنه گفت
دایون: هی کی گشنشه من که دارم میمیرم
همه میدونستن که این فقط تظاهره و اون خوب نیست اما باید کمکش می کردن
کوک: وای گل گفتی اونی منم گشنمه
دایون: هی خرگوش به دست و پام نپیچیا! میگیرم میکشمت
جیمین: وای بدبخت شدیم داداش این ورژن سگیش برگشت
دایون: جیمینا چیزی گفتی ؟!
دایون پرسید و جیمین با لبخند ساختگی جوابشو داد
جیمین: گفتم این هفته تمیز کردن عمارت با من
دایون: آفرین آدم شدی
جونگ کوک پاشو بریم یچیزی درست کنیم
کوک: بریم
رزی: چیدن میز با من *لبخند*
لیسا: منم کمکت میکنم
شوگا: منم میرم میخوابم فعلا
یونگی پاشد و با عشوه سمت راه پله رفت که از پشت لباسش کشیده شد و به عقب برگشت
هوسوک: کجا پیشی من باهات کار دارم
شوگا: خداا کمکم کنن*گریه الکی*
شرط
لایک20
کامنت ۱۵
دوستون دارم 🥺🫂
پارت:9۳
کره شمالی/
جنی: یا تهیونگا..
تهیونگ: جانم
جنی: نگاه کن شکمم بزرگ شده اذیتم میکنه خودمم چاق شدم
تهیونگ: آخی بیبی من تپل شده.. این طبیعیه ها!
جنی: آه خار طبیعی رو گایی..
تهیونگ: عهه جلو بچه زشته ها!
جنی آروم خندید و به نوازش کردن موهای تهیونگ ادامه داد دوباره سکوت کل اتاق رو برگرفت حرفی برای گفتن نداشتن اونا ۵ماه فاکی رو فقط داخل اون خونه مونده بودن
جنی/
چجوری بهش بگم!؟ااگر بفهمه عصبی میشه شایدم ترکم کنه؟!
نه نه تهیونگ اینجوری نیست! ولی باید بگم!
: ته
چشماشو باز کرد و نگاهشو به جنی داد این کار جنی رو سخت میکرد
- جانم
میخوام یه موضوعی رو بهت بگم ولی قبلش قول بده عصبی نشی باشه ؟!
-میشنوم
دستاش عرق کرده بود و مدام لب پایینی شو داخل دهنش می برد
تهیونگ که متوجه حالات جنی شده بود آروم سرش رو بلند کرد و دست جنی رو گرفت
- بگو فدات شم .من نه سرت داد میزنم و نه عصبی میشم چون مطمئنم هرچی باشه دلیل خودشو داره پس بدون تردید بگو
کمی از استرس جنی کم شد چشماشو بست و با تمام شجاعتی که داشت شروع کرد به حرف زدن
من یه موضوعی رو ازت مخفی میکردم اونم درمورد یکی از اعضای خانواده منه اون بردار منه...
-چی؟! درست بگو متوجه نمیشم جنی
عمارت/
رزی: پس موضوع اینه
کوک: هوم
جیمین: بیاین بهش کم..
رزی: خفه شو اومد*آروم*
همه ساکت شدن با دیدن دایون که به سمتشون میومد
دایون/
نصف حرفاشون رو شنیدم خب حق بااوناست من خیلی ضایه رفتار میکردم پس باید انتظار اینجاش روهم داشتم درسته قلبم داره نابود میشه و نفس کشیدن رو برام سخت کرده ولی من دایونم! باید قوی باشم
تصمیم خودمو گرفتم دیگه باید فراموشش کنم این بهترین راهه تا فراموشش کنم چون این عشق اشتباهه و اتفاق های خوبی نمی افته لبخند بزرگی زدم و سمتشون رفتم
دایون: خب چخبر رفقا
جیسو: یا مسیح
دایون: چیزی شده جیسوشی؟!
جیسو: نه فقط...
دایون چون نمیخواست بحث ادامه پیدا کنه گفت
دایون: هی کی گشنشه من که دارم میمیرم
همه میدونستن که این فقط تظاهره و اون خوب نیست اما باید کمکش می کردن
کوک: وای گل گفتی اونی منم گشنمه
دایون: هی خرگوش به دست و پام نپیچیا! میگیرم میکشمت
جیمین: وای بدبخت شدیم داداش این ورژن سگیش برگشت
دایون: جیمینا چیزی گفتی ؟!
دایون پرسید و جیمین با لبخند ساختگی جوابشو داد
جیمین: گفتم این هفته تمیز کردن عمارت با من
دایون: آفرین آدم شدی
جونگ کوک پاشو بریم یچیزی درست کنیم
کوک: بریم
رزی: چیدن میز با من *لبخند*
لیسا: منم کمکت میکنم
شوگا: منم میرم میخوابم فعلا
یونگی پاشد و با عشوه سمت راه پله رفت که از پشت لباسش کشیده شد و به عقب برگشت
هوسوک: کجا پیشی من باهات کار دارم
شوگا: خداا کمکم کنن*گریه الکی*
شرط
لایک20
کامنت ۱۵
دوستون دارم 🥺🫂
۲.۸k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.