فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:33
.............................................................
کره شمالی مراسم/
داشتن میرقصیدن و همه چی خوب بود تا اینکه لیسا شروع کرد به ناله کردن دستشو گذاشت رو کمرش و افتاد زمین رنگ صورتش پریده بود و چشماش اشکی!
کوک: لیسا.. لیسا خوبی؟!
جونکوک سریع میکروفون هارو خاموش کرد و هدفون لیسا رو ورداشت و وصل کرد..
کوک: بچه ها .. منم .. لیسا انگار حالش خوب نیست!
جیسو: خوب نیست ؟! چطور.. یهویی چی شده؟!
کوک که دید لیسا دستشو گذاشته رو کمرش ترسید نکنه زخمی شده! کوک دستشو گذاشت رو کمرش وقتی دستشو آورد جلو دید که آره اون زخمی شده!
کوک: اوه شت اون زخمی شده!
جیسو: منظورت چیه ها؟!
کوک: الان چیکار کنم ؟!
جیسو: بیا بیرون ! ماهم بیرونیم!
کوک سریع لیسارو بغل کرد و از اونجا خارج شدن...
..................
تهیونگ: هی .. من از این طرف میرم.. سعی کن بی صدا خفه شون کنی!
جنی و تهیونگ با تموم توانشون تونستن ۱۵تا ازاونا رو بکشن..
تهیونگ: ببین جیمین و رزی تونستن هکش کنن؟!
جنی هدفون رو گذاشت تو گوشش و وصل کرد..
جنی: رزی... چی شد؟!
رزی: برید داخل.. همه چیز اوکیه.. رمز در هم..............هستش!
جنی: باشه..
رزی: فقط عجله کنید وقتمون داره تموم میشه!
جنی: اوو خدایا! اونا !
چندتا مرد غول پیکر داشتن میومدن سمتشون و جنی و تهیونگ به عقب میرفتن..
تهیونگ: اینارو ولش برا من تو برو الماسو وردار..
جنی: عجب آدم شدی!
تهیونگ: پشیمونم نکن!
جنی: باشه باشه من رفتم..
تهیونگ با مردا درگیر شد ... سر راه جنی هم ینفر ظاهر شد..
جنی: وایی ترسیدم.. مرتیکه تو از کجا اومدی؟!
جنی سریع چاقوشو درآورد و فرو کرد تو چشمه مرده..
جنی: او ببخشید..
بلاخره رسید ..!
جنی: رمز عبور.. واییی.. آها یادم اومد..
رمز رو وارد کرد و بلاخره در وا شد...
جنی: خودشه بلاخره تونستم..اوو عجب چیزیه.. اینو چجوری دربیارمم.. یه جعبه ای چیزی لازم دارم!
جنی بعد از کلی گشتن یه جعبه قرمز رنگ که الماس توش جا میشد رو پیداکرد.. و الماسو بیرون آورد .. با هیجان از اونجا اومد بیرون کفشاشو از پاش در آورد و روبه مردی که با تهیونگ دعوا میکرد پرت کرد.. و به سمت تهیونگ رفت .. وقتی رسید تهیونگ در حین ناباوری با چاقویی که دستش بود به جنی سیلی زد!
ببخشید بابت تاخیر 🫂✨
پارت:33
.............................................................
کره شمالی مراسم/
داشتن میرقصیدن و همه چی خوب بود تا اینکه لیسا شروع کرد به ناله کردن دستشو گذاشت رو کمرش و افتاد زمین رنگ صورتش پریده بود و چشماش اشکی!
کوک: لیسا.. لیسا خوبی؟!
جونکوک سریع میکروفون هارو خاموش کرد و هدفون لیسا رو ورداشت و وصل کرد..
کوک: بچه ها .. منم .. لیسا انگار حالش خوب نیست!
جیسو: خوب نیست ؟! چطور.. یهویی چی شده؟!
کوک که دید لیسا دستشو گذاشته رو کمرش ترسید نکنه زخمی شده! کوک دستشو گذاشت رو کمرش وقتی دستشو آورد جلو دید که آره اون زخمی شده!
کوک: اوه شت اون زخمی شده!
جیسو: منظورت چیه ها؟!
کوک: الان چیکار کنم ؟!
جیسو: بیا بیرون ! ماهم بیرونیم!
کوک سریع لیسارو بغل کرد و از اونجا خارج شدن...
..................
تهیونگ: هی .. من از این طرف میرم.. سعی کن بی صدا خفه شون کنی!
جنی و تهیونگ با تموم توانشون تونستن ۱۵تا ازاونا رو بکشن..
تهیونگ: ببین جیمین و رزی تونستن هکش کنن؟!
جنی هدفون رو گذاشت تو گوشش و وصل کرد..
جنی: رزی... چی شد؟!
رزی: برید داخل.. همه چیز اوکیه.. رمز در هم..............هستش!
جنی: باشه..
رزی: فقط عجله کنید وقتمون داره تموم میشه!
جنی: اوو خدایا! اونا !
چندتا مرد غول پیکر داشتن میومدن سمتشون و جنی و تهیونگ به عقب میرفتن..
تهیونگ: اینارو ولش برا من تو برو الماسو وردار..
جنی: عجب آدم شدی!
تهیونگ: پشیمونم نکن!
جنی: باشه باشه من رفتم..
تهیونگ با مردا درگیر شد ... سر راه جنی هم ینفر ظاهر شد..
جنی: وایی ترسیدم.. مرتیکه تو از کجا اومدی؟!
جنی سریع چاقوشو درآورد و فرو کرد تو چشمه مرده..
جنی: او ببخشید..
بلاخره رسید ..!
جنی: رمز عبور.. واییی.. آها یادم اومد..
رمز رو وارد کرد و بلاخره در وا شد...
جنی: خودشه بلاخره تونستم..اوو عجب چیزیه.. اینو چجوری دربیارمم.. یه جعبه ای چیزی لازم دارم!
جنی بعد از کلی گشتن یه جعبه قرمز رنگ که الماس توش جا میشد رو پیداکرد.. و الماسو بیرون آورد .. با هیجان از اونجا اومد بیرون کفشاشو از پاش در آورد و روبه مردی که با تهیونگ دعوا میکرد پرت کرد.. و به سمت تهیونگ رفت .. وقتی رسید تهیونگ در حین ناباوری با چاقویی که دستش بود به جنی سیلی زد!
ببخشید بابت تاخیر 🫂✨
۶.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.