پسران هدفمند🥹💜
فصل دوم قسمت سوم:
با این ویدیو ببینید جین و تهیونگه (ته جین) خیلی قشنگه 😍🥺💜
این داستان:
درباره ی دوستی قشنگ جین و تهیونگه:
از زبان جین:
+هی جیمین چرا تو این پسره عامم..
موهامو محکم کشیدم و گفتم: اسمش چی بود؟اسم زیبا و راحتیم داشت؟
جیمین داد زد و یکی زد پس کله م گفت: کمتر به مخت فشار بیار اسمش تهیونگه..
آهانی زمزمه کردم و گفتم چرا دوسش داری؟
جیمین آهی کشید و گفت:راستش من دو سال پیش دربارش تو اینترنت یکم خوندم البته اتفاقی دیدم خیلی به هدفم نزدیکه و میتونه کمکم کنه پس برای همین فنش شدم...
جین:یعنی تو الان تهیونگ لاوری؟
جیمین:با اجازتون بله...
خنده یی کردم اصلا نمیدونستم تهیونگ چی داره انقدر همه جذبش میشن الان میفهمم چرا جیمین انقدر از تهیونگ خوشش میاد واقعا زندگی بدون اون جهنمه خدا کنه این خواب باشه😭.
پایان فلش بک
زمان حال:
+هی
بی حوصله یک هی به بنفشه گفتم به لطف بنفشه الان نزدیک ۵ ساله فارسی بلدم.
بنفشه بهم گفت:راستش باید یک چیزی بهت بگم..
با آهی گفتم:ببین بنفشه من حالم بده بعدا دربارش بگو..
خواستم از کنارش رد بشم .
بنفشه گفت: درباره ی تهیونگه.
با تعجب برگشتم سمتش و گفتم:تهیونگ.. چیشده اوه یادم نبود اون ۵ ساله مُرده.
سرمو توی لباسم قایم کردم..
بنفشه با پته پته جواب داد: نه راستش اون نمرده..
داد زدم:واضح تر بگو..
ب:راستش اون زنده ست.
+اصلا شوخی جالبی نیست بنفشه..
ب:به نظرت به قیافه ی من میاد که باهات شوخی کنم؟
جدی نگاهش کردم دیدم نه نمیخوره...
بنفشه گفت:بشین برات توضیح میدم..
نشستم و نگاه بنفشه کردم و بنفشه ادامه داد:شاید از این چیزایی ک میگم خوشت نیاد ولی لطفا منو ببخش.
منتظر نگاه بنفشه کردم و گفتم: بگو.
بنفشه شروع به حرف زدن کرد و من تمام مدت محو لبهاش بودم ک چجوری حرف میزنن و راستش هیچی از حرفهاش متوچه نشدم.
بنفشه نفسی گرفت و گفت:فهمیدی چی گفتم،؟تهیونگ زنده ست.
از شدت شوک نمیتونستم تکون بخورم و گفتم:کجاست؟میخوام پاپی کوچولومو ببینم.(جین به تهیونگ میگه پاپی چون مثل سگ چشمهاش درشته).
بنفشه و جینو سوار ماشین شدن و به طرف خانه ی بنفشه حرکت کردن..
بنفشه به جین گفت:تو اینجا بمون اگ تو رو ببینه سکته میکنه ایندفعه واقعا میمره.
تاییدی کردم اوف اصلا دل تو دلم نبود پاپی کوچولومو قراره ببینم.
بفنشه گفت:بیا تو..
رفتم تو خونه کوچک کنار پله هاش کردم دلم گرفت چه کوچکه...
دنبال تهیونگ گشتم دیدم ک نشسته روی کاناپه و داره گریه میکنه...
نتونستم جلوی خودمو بگیرم پریدم روی کاناپه و بغلش گرفتم.
تهیونگ هیسی از ترس کشید ولی بعدش سمتم چرخید و گفت:هیونگ خیلی وقته منتظرم.
با گریه دستی به صورت بی نقصش زدم و گفتم:چرا همچنین کاری کردی ؟نمیگفتی از نگران دق میکنم؟
نظر بدین🥺
با این ویدیو ببینید جین و تهیونگه (ته جین) خیلی قشنگه 😍🥺💜
این داستان:
درباره ی دوستی قشنگ جین و تهیونگه:
از زبان جین:
+هی جیمین چرا تو این پسره عامم..
موهامو محکم کشیدم و گفتم: اسمش چی بود؟اسم زیبا و راحتیم داشت؟
جیمین داد زد و یکی زد پس کله م گفت: کمتر به مخت فشار بیار اسمش تهیونگه..
آهانی زمزمه کردم و گفتم چرا دوسش داری؟
جیمین آهی کشید و گفت:راستش من دو سال پیش دربارش تو اینترنت یکم خوندم البته اتفاقی دیدم خیلی به هدفم نزدیکه و میتونه کمکم کنه پس برای همین فنش شدم...
جین:یعنی تو الان تهیونگ لاوری؟
جیمین:با اجازتون بله...
خنده یی کردم اصلا نمیدونستم تهیونگ چی داره انقدر همه جذبش میشن الان میفهمم چرا جیمین انقدر از تهیونگ خوشش میاد واقعا زندگی بدون اون جهنمه خدا کنه این خواب باشه😭.
پایان فلش بک
زمان حال:
+هی
بی حوصله یک هی به بنفشه گفتم به لطف بنفشه الان نزدیک ۵ ساله فارسی بلدم.
بنفشه بهم گفت:راستش باید یک چیزی بهت بگم..
با آهی گفتم:ببین بنفشه من حالم بده بعدا دربارش بگو..
خواستم از کنارش رد بشم .
بنفشه گفت: درباره ی تهیونگه.
با تعجب برگشتم سمتش و گفتم:تهیونگ.. چیشده اوه یادم نبود اون ۵ ساله مُرده.
سرمو توی لباسم قایم کردم..
بنفشه با پته پته جواب داد: نه راستش اون نمرده..
داد زدم:واضح تر بگو..
ب:راستش اون زنده ست.
+اصلا شوخی جالبی نیست بنفشه..
ب:به نظرت به قیافه ی من میاد که باهات شوخی کنم؟
جدی نگاهش کردم دیدم نه نمیخوره...
بنفشه گفت:بشین برات توضیح میدم..
نشستم و نگاه بنفشه کردم و بنفشه ادامه داد:شاید از این چیزایی ک میگم خوشت نیاد ولی لطفا منو ببخش.
منتظر نگاه بنفشه کردم و گفتم: بگو.
بنفشه شروع به حرف زدن کرد و من تمام مدت محو لبهاش بودم ک چجوری حرف میزنن و راستش هیچی از حرفهاش متوچه نشدم.
بنفشه نفسی گرفت و گفت:فهمیدی چی گفتم،؟تهیونگ زنده ست.
از شدت شوک نمیتونستم تکون بخورم و گفتم:کجاست؟میخوام پاپی کوچولومو ببینم.(جین به تهیونگ میگه پاپی چون مثل سگ چشمهاش درشته).
بنفشه و جینو سوار ماشین شدن و به طرف خانه ی بنفشه حرکت کردن..
بنفشه به جین گفت:تو اینجا بمون اگ تو رو ببینه سکته میکنه ایندفعه واقعا میمره.
تاییدی کردم اوف اصلا دل تو دلم نبود پاپی کوچولومو قراره ببینم.
بفنشه گفت:بیا تو..
رفتم تو خونه کوچک کنار پله هاش کردم دلم گرفت چه کوچکه...
دنبال تهیونگ گشتم دیدم ک نشسته روی کاناپه و داره گریه میکنه...
نتونستم جلوی خودمو بگیرم پریدم روی کاناپه و بغلش گرفتم.
تهیونگ هیسی از ترس کشید ولی بعدش سمتم چرخید و گفت:هیونگ خیلی وقته منتظرم.
با گریه دستی به صورت بی نقصش زدم و گفتم:چرا همچنین کاری کردی ؟نمیگفتی از نگران دق میکنم؟
نظر بدین🥺
۸.۳k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.