ماماp2
ماماp2
*ی پرونده جدید داری تا بهش برسی ته
+چیه بانو ؟ *ات رو یادته؟ لی ات زنیکه گردن کلفت کره +یکی از بزرگ دلال مواد کره بانو؟
*اره همون باید بری جاسوسیش چند روز دیگه میری کره و وارد باشگاه پسرش میشی و یکی از بادیگاردا یا یکی از ادماش رو اغوا میکنی و ازش حرف میکشی فهمیدی؟
+بله بانو
ویو تهیونگ
چمدونمو تحویل گرفتم و رفتم سمت یکی از تاکسی های که جلو فرودگاه هست سوار شدم و ادرس خونه ای رو که بانو برام گرفترو به راننده دادم
مشخصات بانو
لقب:بانوی اغوا
اسم واقعی: چیانگ مارلو
سن :38ساله چینی
کار:کارش اغوا کردن مرد های پیر پولدار و کشتنشون و گرفتن تموم مالو انوالش
دست راستش:کیم تهیونگ
رسیدم و رفتم سمت خونه بعد اینکه جابه جا شدم و وسایلامو چیدم لباس ورزشی هامو پوشیدم و رفتم سمت باشگاهی که مال پسر لی ات هست
رسیدم رفتم داخل باشگاه خیلی بزرگ و پر مجهزی بود که یهو ی غول بیابونی جلوم ظاهر شد
+اخ گرخیدم
*کارتون؟ +اومدم برای ثبت نام
*اهان پس اونجا بشینید تا برم به مربی خبر بدم
+ممنون
یکم منتظر نشستم که یهو ی مرد چهارشونه ای که پر تتو و پیرسینگ بود جلوم ظاهر شد که موهای تقریبا بلندش توجهمو جلب کرد گرمای عجیبی داخل سینم حس کردم
ویو کوک
باشگاه بودم که یکی از شاگردام اومد و گفت یکی اومده برای ثبت نام تکیدم کرد که خوشگله بدوبدو رفتم سمت دفترم و با ی مرد مو قهوه ای مواجه شدم بدن لاغر ولی خوش فرمی داشت چشمای کشیده قهوه ایش با موهای کمی بلند قهوه ایش ترکیب خاصی به وجود اورده بود خودمو جمع کردم و گفتم
_برای ثبت نام اومدین
+بله _چه مودل برنامه و برای چ زمان های میخواین
20 دقیقه ای گذشته بود و کوک هم برنامه غذایی هم برنامه ورزشی برای تهیونگ نوشتو ثبتو نامشم کرد
_از فردا میتونین شروع کنین ولی الان میتونم باشگاهو بهتون نشون بدم
+ممنون حتما
کوک و تهیونگ از اتاق خارج شدن و شروع کردن به قدم زدن توی باشگاه
ویو تهیونگ
فک کنم لازم نیست دنبال کسی بگردم که اغواش کنم چون پیداش کردم ولی باید مواظب باشم چون پسر لی اته
داشتیم همینجوری راه میرفتیم که یهو جونگ کوک از بازم گرفت و سمت خودش کشید و باعث شد شونم به سینش برخورد کنه که یهو داد زد و گفت
_حواست کجاس کم مونده بود سر شاگرد جدیدمو خورد کنی
*معذرت میخوام مربی معذرت میخوام شاگرد جدید
+اشکالی نداره
وقتی به خودم اومدم متوجه شدم هنوز تو بغل جونگ کوک پس زود خودمو کشیدم کنار و دوباره شروع کردیم به راه رفتن که چشمام خورد به چشمای درحال درخشیدن جونگ کوک که با خودم گفتم
چرا همچین گرمایی از قلبم دارم حس میکنم؟....
*ی پرونده جدید داری تا بهش برسی ته
+چیه بانو ؟ *ات رو یادته؟ لی ات زنیکه گردن کلفت کره +یکی از بزرگ دلال مواد کره بانو؟
*اره همون باید بری جاسوسیش چند روز دیگه میری کره و وارد باشگاه پسرش میشی و یکی از بادیگاردا یا یکی از ادماش رو اغوا میکنی و ازش حرف میکشی فهمیدی؟
+بله بانو
ویو تهیونگ
چمدونمو تحویل گرفتم و رفتم سمت یکی از تاکسی های که جلو فرودگاه هست سوار شدم و ادرس خونه ای رو که بانو برام گرفترو به راننده دادم
مشخصات بانو
لقب:بانوی اغوا
اسم واقعی: چیانگ مارلو
سن :38ساله چینی
کار:کارش اغوا کردن مرد های پیر پولدار و کشتنشون و گرفتن تموم مالو انوالش
دست راستش:کیم تهیونگ
رسیدم و رفتم سمت خونه بعد اینکه جابه جا شدم و وسایلامو چیدم لباس ورزشی هامو پوشیدم و رفتم سمت باشگاهی که مال پسر لی ات هست
رسیدم رفتم داخل باشگاه خیلی بزرگ و پر مجهزی بود که یهو ی غول بیابونی جلوم ظاهر شد
+اخ گرخیدم
*کارتون؟ +اومدم برای ثبت نام
*اهان پس اونجا بشینید تا برم به مربی خبر بدم
+ممنون
یکم منتظر نشستم که یهو ی مرد چهارشونه ای که پر تتو و پیرسینگ بود جلوم ظاهر شد که موهای تقریبا بلندش توجهمو جلب کرد گرمای عجیبی داخل سینم حس کردم
ویو کوک
باشگاه بودم که یکی از شاگردام اومد و گفت یکی اومده برای ثبت نام تکیدم کرد که خوشگله بدوبدو رفتم سمت دفترم و با ی مرد مو قهوه ای مواجه شدم بدن لاغر ولی خوش فرمی داشت چشمای کشیده قهوه ایش با موهای کمی بلند قهوه ایش ترکیب خاصی به وجود اورده بود خودمو جمع کردم و گفتم
_برای ثبت نام اومدین
+بله _چه مودل برنامه و برای چ زمان های میخواین
20 دقیقه ای گذشته بود و کوک هم برنامه غذایی هم برنامه ورزشی برای تهیونگ نوشتو ثبتو نامشم کرد
_از فردا میتونین شروع کنین ولی الان میتونم باشگاهو بهتون نشون بدم
+ممنون حتما
کوک و تهیونگ از اتاق خارج شدن و شروع کردن به قدم زدن توی باشگاه
ویو تهیونگ
فک کنم لازم نیست دنبال کسی بگردم که اغواش کنم چون پیداش کردم ولی باید مواظب باشم چون پسر لی اته
داشتیم همینجوری راه میرفتیم که یهو جونگ کوک از بازم گرفت و سمت خودش کشید و باعث شد شونم به سینش برخورد کنه که یهو داد زد و گفت
_حواست کجاس کم مونده بود سر شاگرد جدیدمو خورد کنی
*معذرت میخوام مربی معذرت میخوام شاگرد جدید
+اشکالی نداره
وقتی به خودم اومدم متوجه شدم هنوز تو بغل جونگ کوک پس زود خودمو کشیدم کنار و دوباره شروع کردیم به راه رفتن که چشمام خورد به چشمای درحال درخشیدن جونگ کوک که با خودم گفتم
چرا همچین گرمایی از قلبم دارم حس میکنم؟....
۴.۶k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.